۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

صدور شقاوت


شقاوت پيشگان و مزدوران تا دندان مسلح, درست مثل جانوران درنده يي كه در تهران به جان و مال و نواميس مردم تهاجم مي كنند, در عراق نيز به شهر اشرف تهاجم كرده و به كشتار مجاهدين پرداخته اند. البته گماشتگان ولي فقيه در دولت نوري المالكي از اينكه تحت امر خامنه يي دست به اين جنايت زده هيچ پرده پوشي نمي كنند, اما شدت توحش و شيوه هاي بكار گرفته شده در اين تهاجم, بي هيچ ترديد پرده از شقاوتي مي درد كه آن سويش دستان آغشته به خون جنايتكاران و دژخيمان حاكم بر ايران نمايان است. درست مشابه همان شيوه هاي رذيلانه يي كه مزدوران مشابه آنها در تهران عليه مردم به پاخاسته ايران بكار مي گيرند. در حاليكه تا دندان مسلح هستند و قلب و سر مجاهدين را نشانه مي گيرند, از چماق, آرماتور, تبر, سنگ و حتي آب جوش, نيز براي سركوب و كشتار مجاهدين استفاده مي كنند. زخميها را مي ربايند و به مكان نامعلومي منتقل مي كنند تا در جنايت دست بازتري داشته باشند. به طرز ديوانه واري به دنبال شكار فيلمبرداران و عكاسان هستند. همانند گماشتگان ولي فقيه در تهران كه از رأفت و مهرورزي اسلامي دم ميزنند اما در كهريزك اردوگاه مرگ دائر ميكنند, علي دباغ, سخنگوي دولت نوري المالكي كه از دانش آموختگان مكتب ولايت فقيه در تهران و قم است, روز قبل از تهاجم در بيانيه رسمي مدعي شد كه نيروهاي نظامي و پليس عراق قصد دارد «امنيت داخلي» شهر اشرف را مطابق قراردادي كه با آمريكا به امضاء رسانده, به عهده بگيرند و حقوق انساني ساكنان اشرف محترم شمرده خواهد شد. اجساد متلاشي شده و سرها و دستهاي شكسته شده و بدنهاي خونين مجاهدين نمونه هايي از رعايت حقوق انساني است كه علي دباغ و آمران او در بيت ولايت فقيه آموخته اند. و از همين روست كه بلافاصله تشويق نامه خود را از وزارت آدمكش اطلاعات آخوندي با «شجاعانه» توصيف نمودن اين جنايت, دريافت مي كند. كمااينكه لاريجاني رئيس مجلس ارتجاع نيز در آغاز جلسه روز چهارشنبه از اين عمل جنايتكارانه به شدت استقبال كرد و گفت: «« هر چند که اين اقدام دولت عراق دير هنگام است اما قابل تقدير است». جنايتكاران حتي به كشتار و سركوبي مجاهدين بسنده نمي كنند, آنها با همه ابزارهاي سركوبي به تخريب همه آثار و الزامات حيات, مانند تخريب و سوراخ كردن منابع آب, تخريب و شكستن خودروها, شكستن و در و پنجره ساختمانها و حتي شكستن و نابودي درختان خيابانها دريغ نمي كنند.

اقدام جنايتكارانه دولت عراق زير نظر مستقيم نور المالكي, درست يك روز بعد از انتشار رسمي بيانيه خانم مريم رجوي رئيس جمهور برگزيده مقاومت مبني بر بازگشت مشروط مجاهدين اشرف به ايران, صورت مي گيرد. موضع به غايت هوشيارانه يي كه ديكتاتوري آخوندي را آچمز كرده است. چرا كه تا بحال, گماشتگان آن در عراق همواره مجاهدين اشرف را تحت فشارهاي شديد قرار مي دادند كه به ايران تحت حاكميت آخوندها بروند. اما, اكنون كه با قيام سراسري مردم ايران و شكستن طلسم ولايت فقيه, مجاهدين اشرف براي پيوستن به مردم خود اعلام آمادگي كرده اند, ديكتاتوري ولايت فقيه ساز و كار سركوبي مجاهدين را توسط گماشتگان خود در عراق در دستور كار قرار داده است.

ديدن صحنه هاي اين وحشيگري كه مصداق بارز و بي ترديد جنايت عليه بشريت است, البته قلب همه شيفتگان آزادي را به درد مي آورد, اما بايد دانست كه نه سركوب و كشتار مردم و جوانان و نوجوانان اشرف نشان در شهرهاي ايران و نه كشتار مجاهدين اشرف, مانع از سرنگوني محتوم اين ديكتاتوي نخواهد شد و آب رفته به جوي ولايت فقيه را باز نخواهد گرداند. ديكتاتوري ضدبشري در سركوب قيام مردم ايران شكست خورده و تهاجم به شهر بي دفاع اشرف را براي سرپوشي اين شكست و روحيه دادن به مزدوران در حال ريزش خود سامان داده است. آنچه مي ماند اين است كه گويا نوري المالكي تصميم گرفته سرنوشت خود را به سرنوشت ولايت فقيه گره بزند.

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

نماز جمعه, نمايش شكاف در رأس هرم ديكتاتوري ولايت فقيه


نماز جمعه يي كه هميشه ديكتاتوري آخوندي آن را نماد وحدت نظام تلقي ميكرد, اين بار به نمايش شكاف فزاينده و گسترش يابنده در رأس هرم نظام, در برابر ديدگان مردم ايران و جهان قرار گرفت. رفسنجاني كه آغاز حاكميت آخوندي به عنوان يكي از «استوانه هاي نظام» شناخته شده و از جمله كساني است كه خوب اوضاع را بو مي كشد, اين بار نه تنها براي خامنه يي تره هم خورد نكرد, بلكه با طرح پرسشهايي عمود خيمه نظام را به چالش كشيد. پس از مرگ خميني, رفسنجاني به عنوان زوج متضاد خامنه يي شناخته ميشد, اما به خاطر بقاء و حفظ نظام, از «ولايت فقيه» جدايي ناپذير بود و در شرايط بحراني رژيم, بي ترديد جانب خامنه يي را مي گرفت. چون به درستي مي دانست كه ديكتاتوري آخوندي بدون اين عمود, فرو خواهد ريخت. اما اينبار, رنگ صداي او با هميشه فرق ميكرد. او با لحن طعنه آميزي كه پاسخ روشني به روزنامه كيهان به عنوان سخنگوي غير رسمي ولايت فقيه بود, با يادآوري توصيه پيامبر اسلام به علي عليه السلام مبني بر اينكه اگر مردم راضي به حكومتش نباشند, كنار بكشد, فرش زير پاي خامنه يي را كشيد. وي با ادعاي پايبندي به قانون اساسي رژيم, جايگاه «رهبر» نظام را تا سطح ساير «سمتها» پايين كشيد و گفت كه همه اين سمتها «به اتکای رای مردم هستند». رفسنجاني در همان حال, صداي فرياد «مرگ بر ديكتاتور, چه رهبر, چه دكتر» كه خطبه هايش را تحت الشعاع قرار داده بود, مي شنيد و ملتمسانه مي خواست كه به دليل «شرايط خاصی که در خيابانهای اطراف دانشگاه تهران حاکم است, شعار ندهيد». او بدون اشاره به خشم فزاينده مردم كه در قيام دامنه دار متبلور شده, آن را «مصيبت» و «دوران تلخ» و «خطري براي نظام» توصيف كرد و گفت: «بذل ترديد در دل مردم به وجود آمده که مثل خوره به جان ما افتاده است. ما ترديد را بدترين مصيبت می‌دانيم». وي گفت در شرايط حساس امروز «بيش از هميشه به وحدت نياز داريم» و از همه جناحهاي رژيم خواست كه كاري كنند تا «اعتماد» به نظام برگردد. اما, او بيش از هركسي ميداند كه هرگز آب رفته به جوي باز نخواهد گشت. صدها هزار نفر كه اكثر آنها را جوانان تشكيل مي دادند و در اطراف خيابانهاي دانشگاه و ميدان انقلاب جمع شده بودند,كاري به سخنراني رفسنجاني نداشتند. آنها از اين فرصت براي اعتراض به كل نظام و طرح خواست اكثريت مردم ايران كه در شعار «مرگ بر ديكتاتور» و «رهبر قاتله ولايتش باطله» خلاصه و سمبليزه ميشد, جمع شده بودند. حضور اين جوان و نوجوان كه اساسا گروه خونشان با شركت كنندگان رايج نماز جمعه ريايي نمي خورد, كابوسي براي ديكتاتوري ولايت فقيه بوجود آورده بود. اما, اين كابوسي است كه تازه آغاز شده و ادامه خواهد داشت. به راستي كه بايد به اين مردم و به اين نسل درود فرستاد كه با هوشياري تمام, شعارها و ابزارهاي تبليغاتي آخوندها را كه با لعاب مذهب و اسلام براي بقاي نظام سود ميبردند, يكي پس از ديگري از چنگ شان بيرون مي آورند. از شعار شبانه «الله اكبر» تا «نصر منالله و فتح قريب», تا «ميكشم, ميكشم آنكه برادرم كشت» و... اكنون به سمت فتح ميدان نماز جمعه پيش ميروند. به راستي تنهايي ديكتاتوري آغاز شده است. آن ترديدي كه رفسنجاني از آن سخن ميگفت, قبل از هركس در جان خودش فرو نشسته و اين چنين زانوهاي «استوانه نظام» را سست كرده است. شامه فرصت طلبي رفسنجاني كه همواره منافع نظام با منافع شخصي او گره خورده, خوب تشخيص داد و اينبار بوي الرحمان نظام را به مشامش رساند. او خوب فهميد كه ديگر نه خود در موقعيتي است كه از موضع فراجناحي, چيني شكسته نظام را با سريشم سرهم كند و نه اين شكاف قابل هم آمدن است. كسي كه از مسئولان درجه اول كشتار, شكنجه و سركوب مجاهدان و مبارزان بود. ماشين كشتار و ترور خارج از كشور مخالفان رژيم در دوران رياست جمهوري و تحت هدايت مستقيم او و زير نظر فلاحيان و سعيد امامي به راه افتاد. وقتي چنين كسي ناگزير مي شود در تريبون نماز جمعه, از آزادي زندانيان سياسي و آزادي بيان دم بزند, درك اين مهم كه تنهايي ديكتاتوري آغاز شده و زمان براي عبور از پل فرا رسيده, چندان دشوار نيست. خواست قيام كنندگان, روز بروز عميق تر و در شعارهايشان متبلور ميشود. حضور جوانان شجاع, غيور و با غيرت و به ويژه حضور برجسته و درخشان زنان و دختران در پيشاپيش صفوف قيام, حاكي از تداوم و استمرار آن, ولو با هر افت و خيزي است. آنچه مسلم است, شرايط به گذشته بر نخواهد گشت و در هر شق از تابلوهاي متصور, به سود مردم و به سمت اضمحلال و فروپاشي ديكتاتوري ولايت فقيه, پيش خواهد رفت. نظام برآمده از ولايت فقيه, دو راه بيشتر در پيش روي خود ندارد: عقب نشيني يا تشديد سركوب. اما, هر مسيري را كه برگزيند, انتهايش با هر فراز و نشيبي, به يكجا ختم ميشود: فروپاشي و سرنگوني. جهنمي است كه از دو مسير ميگذرد و اين ديكتاتوري فقط «حق انتخاب» يكي از اين دو مسير را دارد و نه چيز بيشتر. در اين مسير, هركس با هر پيشينه يي, از ديكتاتوري ولايت فقيه فاصله بگيرد و از آن كنده شود و به مردم بپيوندد, هم مي تواند در كاهش هزينه پيروزي مردم مؤثر باشد و هم بار سنگين شركت در جنايتهاي پيشين را بر دوش خود سبك كند. مردم ايران نيز از چنين كساني استقبال كرده و به آنها خوشامد خواهند گفت. تا اينجا, موسوي و كروبي از بقيه جلوتر هستند.


۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

صدايي كه از رگهاي ابريشم گذشت



تقريبا گوش تا گوش جمعيت نشسته بود. حتي صندليهاي تاشو راهروهها هم پر شده بودند. اولين‌بار بود كه به اين سالن قديمي پاريس مي‌رفتم. چشم دوختم به اطراف و براندازش كردم. خودش بود. بايد بانوي آواز ايران اينجا مي‌خواند. بسياري از بزرگان موسيقي غرب و از شرق تنها گويا ام‌كلثوم در اين سالن هنرنمايي كرده بودند. و دوميش مرضيه بود. رأس ساعت، پرده بلند زرشكي رنگ از دو سو به كنار رفت و زير نورهاي قرمز و زرد و آبي، اركستر بزرگ 52 نفره اپراي پاريس نشسته بودند. صداي دست زدن كه بلند شد، محمد شمس رهبر پرقدرت موسيقي هم وارد شد و با بلند شدن اعضاي اركستر، كف زدنها اوج بيشتري گرفت. با فرمان دو دست شمس، نواي دل‌انگيز پيش‌درآمد نواخته شد. مقدمه‌يي بود براي ورود بانوي آواز ايران. كوتاه بود. ناگهان بانوي آبي‌پوش هويدا شد. سالن يكپارچه خروشيد و به احترامش برخاست. گويي سالها چشم به‌راهش بودند. صداي دست زدنها قطع نمي‌شد. لبخند هميشه‌گيش شدت دست‌زدنها را بيشتر كرد. آهسته آهسته به ميكروفن رسيد. درد پا آن تيزي و تندي حركتش را مهار كرده بود. اما چهره خندان خاطره‌انگيزش را هرگز. پشت ميكروفن كه قرار گرفت بعد از اداي احترام به جمعيت، به اركستر و رهبر اركستر با نگاهي به محمد شمس گويي اعلام آمادگي كرد. همان پيش‌درآمد شروع شد. «ديدي كه رسوا شد دلم». از ساخته‌هاي روانشاد علي تجويدي كه از قضا همين يك ماه پيش چهره در خاك كشيد. بر روي شعري از رهي معيري. ولي اين‌بار تنظيم محمد شمس به جاي فريدون ناصري. در مايه دشتي است و هم‌سازگار طبيعت. به همين خاطر وقتي لب باز كرد، گويي صداي نم نم باران است كه در دشتي بيقرار گوشها را مي‌نوازد. مثل همان قديمها ترجيع بند «ديدي كه رسوا شد دلم/ غرق تمنا شد دلم» چنان با زيبايي فرو مي‌نشست كه گويي ترانه در جان ختم شد.
جالب اين‌كه در اركستر نه ساز ايراني بود و نه نوازنده. اما صداي ويولونها و صداي پيانو، ملوديهاي ماهور و همايون و دشتي را كه ترانه‌ها را شكل مي‌دادند، چنان به گوشها منتقل مي‌كرد كه جاي خالي تار و سه تار را پر كرده بود.
به «سنگ خارا» كه رسيد، نواهاي سوزناك ويولونها بلند شد و جمعيت سالن هم با آن. فقط سنگ خارا را «گواه دل شيدا»يش نگرفت، به همه آنها كه «همراز» و «هم ساز»ش بودند، مي‌گفت:
مو به مو دارم سخنها
نكته ها از انجمنها
با شما همرازم اكنون
با شما دمسازم اكنون
بازهم از زنده ياد علي تجويدي. و باز در مايه دشتي، بيات كرد. با شعري دلنشين و به يادماندني از معيني كرمانشاهي. تنظيم اوليه آن با شادروان روح‌الله خالقي بود. اما با تنظيم جديد محمد شمس، شور ديگري در اين ترانه موج مي‌زد.
سالهاست كه مردم به اين صدا دلباخته‌اند. همه ترانه‌ها قديمي است. همان ترانه‌هايي كه نه تنها از خاطره نسلي كه با آغاز مرضيه همراه بودند، نرفته بلكه به خاطرات آينده نيز منتقل مي‌شود. انگار كه روح و جان تازه‌يي به آنها دميده است. همين ويژگي است كه چنان شور و شادي -درست در مقابل مرگ و نكبت آخوندي- با ترانه خاطرانگيز «امشب شب مهتابه» در سالن مي‌پراكند كه جمعيت بي‌اختيار ترجيع‌بند را يك‌صدا تكرار مي‌كند. من كه به حساسيستهاي مرضيه تا اندازه‌يي آشنا بودم، خودداري كردم. اما ديدم با دست حضار را تشويق به همكاري مي‌كند، با جمعيت همراه شدم. زوج فرانسوي كه درست رديف جلوي من نشسته بودند هم، لب مي‌زدند. رويم نشد كه بپرسم فارسي بلدند يا اين شور و حال آنها را چنين به وجد آورده است. همه همينطوري بودند. فرقي نمي‌كرد. در همين رديف، دو يا سه خانواده همه صندليها را پر كرده بودند. دو نوجوان هم در ميانشان بود. اگر آنجا نمي‌ديدمشان، هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم آنها كه شايد چهار نسل از سن مرضيه جوانترند، اين چنين به صداي «ستاره‌يي در اين سن» دل ببازند. به اطرافم نگاه كردم. نسل قديم و جديد همه همينطوري بودند. تركيبهاي جمعيت تقريبا همين است. علاوه بر مليتهاي ايراني، فرانسوي، تعداد قابل توجهي عرب‌تبار هم بودند. اما حضور نسل جديد دختر و پسر بيش از تصور من چشمگير بود.
اين حس را مي‌شد در چهره و واكنش همه ديد كه مرضيه را طور ديگري مي‌بينند. بزرگترها، هم در شخصيتش و هم در صدايش، او را آغازگري مي‌شناسند كه با بقيه فرق مي‌كند. نه اهل كاباره بود و نه «بزم». در تلويزيون را هم به روي خود بست. ترنم صدايش فقط از راديو پخش مي‌شد. وقتي هم كه «تيغ [استبداد] فرود» آمد و گفت حتي «موسيقي كفر است»، در مقابل سوداگران شرف و انسانيت ايستاد و به آخوندها سر خم نكرد. سالها سكوت كرد و در دلش خواند. سكوتي كه پراز فرياد بود. حالا اما آوازش پر از فرياد است. بعد «راه تبعيد را در پيش»گرفت و «بر روي تانكي در يكي از قرارگاه هاي مجاهدين در عراق ايستاد و آواز خواند» و موسيقي را با «رزم» درآميخت.
از رگهاي ابريشم گذشت
صداي شكيب تو
سلطه بر موج دريا
پرمي زند و مي راند در افق
در دنبالة ماه
مشيت چشمه مي شود.
رنگ صدايش هم مانند پوشش آبي رنگش، آبي بود، لطافتش به مخمل و شفافيتش به آب. خودش«غرق تمنا» بود و دلش «امواج دريا». هم تمنايش را از «صاحبدل» مي‌كرد و هم «امواج دلش» را در دل آنها مي‌ريخت. گويي كهولت سن جايي در صدايش ندارد. حس 82 بهار و فرياد هفتاد ميليون همزمان از ناي مخمل‌گونش فوران مي‌كرد. هم روح وطن‌پرستي و آزادگي از نوع «عارف» را داشت، هم شور و حال «شيدا» را.
من يكي مجنون ديگر در پي ليلاي خويشم
عاشق اين شورحال عشق بي پرواي خويشم
تا به سويش ره سپارم
سر زمستي بر ندارم
هم از «برگ خزان» گفت هم از «گل سرخ». هم از «صنم قبله‌نما» گفت و هم از «بوي جوي موليان». مخاطبش اما همواره «يار صاحبدل» بود:
در پيش بي‌دردان چرا فرياد بي‌حاصل كنم
گر شكوه‌يي دارم ز دل با يار صاحبدل كنم
از گل شنيدم بوي او مستانه رفتم سوي او
تا چون غبار كوي او در كوي جان منزل كنم
«توماس مان» از بزرگترين نويسندگان قرن بيستم آلمان، وقتي از دست فاشيستهاي هيتلري ناگزير از ترك خاك وطن شد و در آمريكا سكني گزيد گفت: «هرجا من باشم، آلمان هم همانجاست. تبعيد سخت است، ولي زندگي در فضايي مسموم آلمان سخت‌تر بود. اما من چيزي را از دست ندادم. من فرهنگ آلمان را با خود به همه جا حمل مي‌كنم».
«المپيا» همان سالني است كه ماريا فاراندوري ستاره بي‌غروب ترانه‌هاي مقاومت يونان نيز زماني «صداي سركوب شدگان» وطنش را در آنجا طنين انداز كرد. و بعدها فرانسوآ ميتران رئيس‌جمهور فقيد فرانسه در موردش گفت «براي من ماريا يونان است. همانطور كه من الهه هرا را تصور مي كنم، قوي،پاك و هوشيار. من هيچ هنرمند ديگري را نمي شناسم كه اين گونه بر احساسات من تأثير آسماني گذاشته باشد».
نه، راه دور نرويم به وطن خودمان نگاه كنيم. عارف، همان كه صداي آزادي و آزاديخواهي مشروطه و مشروطه طلبان را از استانبول گرفته تا تفليس سر مي‌داد و در باره‌اش گفتند او «كه هزاران پردة ننگين و شرم‌آور از دوره استبداد به چشم خود ديده بود از همان ابتداي جنبش آزادي به‌سوي مشروطه‌خواهان روي آورد و استعداد نادر خود را وقف آزادي و انقلاب كرد». مرضيه نيز چنين كرد و چنين خواهدكرد. و چه با اقتدار بر موضع و جايگاه هنريش تأكيد كرد كه «من خواننده ملي هستم». و چند روز قبل از آن روزنامه فيگارو نوشت كه «مرضيه, ستاره تبعيد و آزادي» ايران است. و به‌درستي او را «تلفيق چندين چهره» توصيف كرد: «عشقي از نوع كاترين سواژ براي شعر و شاعران, طعم صداي بي انتها در زمينه ويولنها مانند نانا موسكوري, هيبت قوي مانند جون بائز, گرماي جذب كنندة شرقيِ ام‌كلثوم» و همه اينها در اراده و عزم او كه به قول فيگارو «در سياست پيشقدم شده بود [و] از مجاهدين خلق, سازمان اصلي مبارزه مسلحانه عليه رژيم ايران حمايت»كرد، را خلاصه نمود و نوشت كه صداي او «نداي آزادي» است.
همين «رنگ و بو» را دو خانم عرب‌تبار پا به‌سن كه كنارم نشسته بودند، بخوبي مي‌ديدند و استشمام مي‌كردند. ابتدا فكر كردم از هموطنان در غربتم باشند. سلامي كردم و نشستم. اما همين‌كه صدا اوج گرفت، حس غرور از فرهنگ غني و ضدآخوندي ايراني در وجود همه به غليان درآمده بود، به آهستگي از من پرسيد چه مي‌گويد؟ گفتم مگر شما ايراني نيستيد؟ گفتند نه، الجزايري هستيم. تا آنجا كه توانستم و مزاحمتي براي اطرافيانم ايجاد نكنم، مفهوم كلي ترانه را توضيح دادم. «بيداد زمان» گوشه بوسليك را به گوشش رساندم. هنوز از توضيح «برگهاي خزانِ»، «پژمرده ز بيداد زمان» فارغ نشده بودم كه طنين كوبنده طبلهاي اركستر، اورتور «بخوان به‌نام گل‌سرخ» سالن را به لرزه درآورد. ويولونها و ويولون‌سلها و كنتورباس، گويي «امواج دريا» و «بوي جوي موليان» را در دل «فرزانگان» و «عاشقان» برانگيخته است.
بخوان به نام گل سرخ
در صحاري شب
كه باغها همه بيدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان
تاكبوتران سپيد به آشيانه خونين دوباره برگردند
راست است كه مي‌گويند موسيقي زبان واحد همه دنيا است. حس كرده بود كه حال و هواي اين ترانه با بقيه متفاوت است. مشتاقانه مي‌خواست كه برايش بگويم مضمون ترانه چيست. وقتي گفتم در مورد شهيدان مقاومت است. گفت حدس مي‌زدم. گفتم از كجا متوجه شدي؟ گفت از فرياد و دردي كه در صدايش بود.
وقتي نوبت به يكي از جاودانه‌ترين ترانه‌هاي تاريخ موسيقي ايراني رسيد، گويي جمعيت از خود بي‌خود شده است. سالن يكپارچه شور بود. دست بردار نبودند. جاي شادروان خالقي را محمد شمس و جاي شادروان بنان را «جانان» پركرده بود. راستي «امير نصربن احمد ساماني» حق داشت وقتي از زبان رودكي شنيد كه:
ريگ آمون و درشتي‌راه او
زير پايم، پرنيان آيد همي
بي‌درنگ دل از معشوق تركش كند و بر سمندش بنشست و راه بخارا –موطنش – را در پيش گرفت. بانوي آواز ايران، با اين ترانه كه مملو از «رنگ و بوي» ميهني و وطن پرستي است، اين پيام را داد كه بايد براي آزادي خاك وطن از ستم و استبداد، اسبها را زين كرد و به ميدان شتافت.

بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ريگ آموي و درشتي راه او
زير پايم پرنيان آيد همي

آب جيحون از نشاط روي دوست
خنگ ما را تا ميان آيد همي

اي بخارا شاد باش و دير زي
مير زي تو شادمان آيد همي

مير ماه است و بخارا آسمان
ماه سوي آسمان آيد همي

مير سرو است و بخارا بوستان
سرو سوي بوستان آيد همي

۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

رکاب زن بی دنده و ترمز آستان ولایت فقیه



در بحبوحة خيمه شببازي ديكتاتوري آخوندي, برخي عوامل و مبلغان آن وقتي قلم بهدست ميگيرند, كلمات را پتياره ميخواهند و از عاطفه تهي ميسازند و بي هويت و بيپدر و مادرش ميكنند. شريفترين كلمهها را بيمقدار و بيآبرو و آلوده بوي مسموم دهان خود ميسازند. پاكترين واژهها را سلاخي و بهپاي سرير خون و جنايت پرپر ميكنند. وقتي از آزادي حرف ميزنند, همه آزاديخواهان تاريخ بشري در گور خود ميلرزند. وقتي از دموكراسي سخن بهميان ميآورند, بوي تعفن ديكتاتوري ضدبشري از دهانشان تراوش ميكند. وقتي از آرزو سخن ميگويند, هدف بازگشت به ارتجاع و عقبماندگي است. مخاطبان را كور و كر و فراموشكار ميخواهند و با تبهكاري سياسي, جنايات ضدبشري 30 ساله را در قامت 4 سال رياست يك پاسدار چلغوز بهنام احمدينژاد پروپ ميكنند تا دست بقيه جنايتكاران را در زير انباني از دروغ و ستاش مشمئزكننده بپوشانند. فروشنده انسانند, خمشدگان در برابر نظام فاسد و جنايتكار و همكاران پارو زن كشتي درياي خون و جنايت. با فرومايگي و دروغ و دغل تلاش ميكنند, پارو زنان كشتي خون نظام آخوندي را منجي و قبله آمال ملتي سركوب شده و نسل جديدي كه پاسدار تيرخلاصزني به نام احمدي نژاد را تجربه كرده, معرفي كنند. آنها تلاش ميكنند كه نفرت و انزجار بيحد و حصر و بغض فروخورده مردم از پاسدار احمدينژاد, اين گماشته ولي فقيه را علامت حب و دوستي نسبت به خلف احتمالي او يعني موسوي جنايتكار نشان دهند و او را پاك و سفيد جلوه دهند. تلاش ميكنند, دولت «امنيتي-نظامي» احمدينژاد را خلقالساعه و خارج از اراده نظام تعريف كرده و كليت نظام منحوس ولايت فقيه را تطهير و مبرا جلوه دهند. در حاليكه همه مردم ايران ميدانند, او گماشته ولي فقيه يعني شخص خامنهيي است. نه او كه حتي خاتمي شياد هم گفت كه در نظام ولايت فقيه او يك «تداركاتچي» بيش نبود. هيچ گماشتهيي بدون اذن دخول ولايتفقيه دست از پا خطا نخواهند كرد. نامة تهديد آميز رفسنجاني به خامنهيي نيز همين حقيقت را بازتاب ميدهد. رفسنجاني به درستي اشاره ميكند كه افشاگريهاي اندك پاسدار احمدي نژاد از فساد درون رژيم, به اذن خامنهيي و از سخنراني او در مشهد «كليد» خورد.
فرخ نگهدار همراه با شماري از همپالگيهايش از معدود وفاداران به اين نظام ضدبشري است كه از سال 59 به اينسو, تا كنون خللي در وفاداريش به اين نظام ايجاد نشده و در اين سلك قرار دارد. حتي, با فروريزي بلوك شرق و مرگ خفتبار پدرخوانده ايدئولوژيكش, بر محور چرخشمداري خط اماميهاي حاكم دهه سياه 60, چرخيد و چرخيد و اكنون همچون مداح اهل بيت «امام راحل», در هر فرصتي اندرباب «اصلاح» نظام با هدف حفظ آن, مديحهسرايي ميكند و در عين حال وقيحانه خود را «اپوزيسيون» هم مينامد. عقد اخوت نگهدار با موسوي و خاتمي, البته بيسبب و اتفاقي نيست. اگر به حافظه تاريخ در دهه سياه 60 مراجعه كنيم. همين جنايتكاران بر اريكه قدرت بودند و فرخ نگهدار به دستور پدرخوانده خود, جارچي خر دجال در مسير «شكوفايي جمهوري اسلامي» بود. در آن زمان, تيغ و ساطور جلادان را جلا ميداد و خواستار «اعمال قاطع دادگاههاي انقلاب» عليه «ضد انقلاب» بود. اكنون بهجلا دادن و روغن مالي ريش و پشم و مشاطهگري چهره كريه همان جنايتكاران اشتغال دارد. هم او بود كه به پاي «شكوفايي جمهوري اسلامي» جنبش فدايي را از هم پاشاند و مضمحل كرد. هم او بود كه در سركوب قيام مردم شهر آمل در كار اكثريت147 نوشت: «فداييان اكثريت و حزب توده ايران دوش به دوش نيروهاي انتظامي شهر با فداکاري در سرکوب و دفع مهاجمان فعالانه شرکت داشتند». هم او بود كه حتي, وقتي به اشتباه شماري از افراد باند خودش اعدام ميشدند, با سخيفترين بيان بر وفاداريش به نظام تأكيد كرد و در كار ١٢١مينوشت: «فدائيان خلق امروز حتي زماني که به نام جمهوري اسلامي اعدام شان را اجراء ميکنند، قهرمانانه سينه سپر ميکنند و از اعتقادات انقلابي خود، از ضرورت پشتيباني از خط امام در برابر امپرياليسم امريکا، از ضرورت تقويت اين جمهوري .... دفاع ميکنند ...کاري که امثال رجويها اصلاً حتي قادر به درک يک گوشه از آن هم نيستند...» بنابراين مطابق اسنادي كه در كار اكثريت و راه توده منتشر شده, بيشك او, در زمره همكاران گشتاپوها و شكارچيان جوانان و نوجوانان مجاهد و مبارزي است كه دسته دسته به جوخه اعدام سپرده شدند.
اكنون و در اين نمايش رسوا و پر از نيرنگ و تقلب به نام «انتخابات» او, يك روز در ميان اعلام ميكند, كه به «آروزهاي بزرگ خود» رسيده است. يك روز بند تنبان خاتمي را قلاده خود ميكند. يك روز, باند «سبز» موسوي را پيشانيبند و بازوبند خود ميسازد و همچون بسيجيهايي كه عربدهكشان در خيابانها به روي زنان اسيد ميپاشيدند, عربده انتخاباتي ميكشد. اگر كسي به ستايشهاي مشمئز كننده او از خاتمي شياد و اكنون از شيخ كروبي پاچهورماليده و موسوي جنايتكار نگاه كند, طغيان تهوع برش ميدارد. او با وقاحت توأم با گستاخي بيمانندي تلاش ميكند كه حافظه تاريخ و مردم ايران را پاك كند و يكي از عوامل جنايت عليه بشريت را منجي ايران جا بزند. دروغ پشت دروغ ميگويد. درست مثل پاسدار احمدينژاد. همانند يك آخوند حكومتي, چشم ميبندند, دهان باز ميكند و ميبافد. البته, دعاوي مسخره او از جانب مردم ايران را فقط بايد شنيد و با نگاهي عاقل اندرسفيه گذشت. در حاليكه در داخل وضع مردم با ديكتاتوري آخوندي روشن است و او حتي در ته طيف جمعيت هفتاد وچند ميليوني ايران جايي براي دم زدن از مردم ندارد, اما همچون آخوندهاي حاكم كه خود را نماينده مردم مينامند, به نام مردم به ستايش مشمئز كننده از نمايش انتخابات ديكتاتوري كف بردهان ميشود. در حاليكه در خارج به استثناء پسماندههاي باند خودش و شماري پادو و لابي مارك دار رژيم كه همواره براي حفظ نظام آخوندي سينه سپر ميكنند, حتي يك گروه هم اعلام نكرده كه در نمايش انتخابات شركت ميكند, بلكه بهعكس, اكثر گروهها و افراد شناخته شده ايراني خارج كشور, با انتشار بيانيههاي مشترك و جداگانه خواستار تحريم و شركت نكردن در اين نمايش انتخاباتي شدهاند. اما, او با دروغگويي آشكار و براي دلخوشي محافل مرتبطش در درون نظام, مدعي است كه: «میبينم طی 4 سال اخير شمار کساني که اين حرفها را قبول دارند بهشدت افزايش و شمار کساني که هنوز تحريمیاند و همه چيز را به بعد از برکناری رژيم موکول میکنند بهشدت کاهش يافته است».
موسوي در تلويزيون ظاهر ميشود و از ارادت لايزال خود به امام دجالان ميگويد و اعلام ميكند كه هدفش بازگشت به «ارزشهاي آغاز انقلاب» يعني دهه سياه 60 است, فرخ نگهدار روز بعد مشمئزكنندهتر از قبلتر در يك سايت وابسته به باند خودش, ظاهر ميشود و او را تعبير خوابهاي دموكراسي مردم ايران معرفي ميكند. موسوي در تلويزيون ظاهر ميشود و با عتاب و خطاب, به جوانان و نوجواناني كه در خيابانهاي تهران از فضاي بيمهار كنوني استفاده كرده و با رقص و پايكوبي نفرت خود را از نظام منحوس و سركوبگران بسيج اعلام ميكنند, هشدار ميدهد كه شعار دادن عليه بسيج را برنميتابد و خود را «يك بسيجي» معرفي ميكند. نگهدار رنگ «سبز» بسيجي او را نشاني از خرمي و راهي براي دموكراسي توجيه ميكند. سخنراني او در جمع واماندههاي هم مسلك خودش در استلكهلم, به روشني و بهدون پردهپوشي, جز اصرار بر تداوم نظام آخوندي با حفظ ولايت فقيه نيست. او چنان براي «رهبري» نظام سينه چاك ميدهد كه گويي پاسدار سرتيپ كهنهكاري مانند لاريجاني است. او با نگراني به هم كيشان خود هشدار ميدهد كه «جمهوريخواهان نبايد تعبيري از اصلاح طلبي را ارائه دهند که محتوای آن لزوما ضديت با رهبری است». او آرزو ميكند كه «ركاب زن پيگير همين راه باشد». او, از حدود سي سال پيش ركاب زني را در دستگاه سركوب و شكنجه و در آستان «امام ضد امپرياليست» آغاز كرد تا به «فرهيختگي» خاتمي رسيد و الان هم در آستانه ذوب در ولايت خامنهيي است.
در اين چارچوب, هرچه بيشتر خود را وقف و ذوب در ولايت فقيه ميكند, بيشتر واله و شيفته كساني ميشود كه اعتقاد قلبي و عملي خود به ولايت فقيه را اعلام و اثبات كردهاند. مثلا خاتمي ميگويد: «من به دنبال عزت رهبري هستم» و «ولايت فقيه ارادة برتر است» كه بايد به آن «تمكين نمود». ركابزن دستگاه ولايت فقيه ميگويد: «اگر خاتمي نامزد بود همه جا ميگفتم و تلاش ميکردم که مردم به او راي دهند. او شخصيتي فرهيخته، فعال و مورد احترام من است». او حتي كاسه داغتر از آش درون حكومتيها ميشود. در حاليكه به تأكيد همه مقامات رژيم و تحليلگران داخلي و خارجي, نامه بيسابقه رفسنجاني به خامنهيي حاكي از بحران فراگير و رسيدن جنگ قدرت به بلوغ خود است و در حاليكه رفسنجاني دست استمداد به سوي ولي فقيه بلند كرده تا مانع از «شعلهورتر» شدن «آتشفشاني» شود كه بنيان نظام را تهديد ميكند, فرخ نگهدار براي پرده ايوان نظام به به, چه چه ميزند و در خواب پنبه دانة «اصلاح امور در جمهوري اسلامي و برای تغيير ترکيب، سياستها و رفتار حکومت و "پيشبرد اصلاحات در جمهوری اسلامی ايران" است.
موسوي پارو زن كشتي خون ديكتاتوري آخوندي در دهه سياه 60 ميگويد, اگر «براي نظام احساس خطر نميكردم» به صحنه نميآمدم و با صراحت ميگويد «من خط امامي هستم و همان موسوي هستم و عوض نشدم». و تأكيد ميكند: «همانطور که زماني حضرت امام فرمود, جمهوري اسلامي نه يک کلمه کم و نه يک کلمه زياد». فرخ نگهدار, ركابزن دستگاه ولايت فقيه ميگويد: «ايران دارد به مرحله تازه از بسط دموکراسي در کشور نزديک ميشود». موسوي ميگويد «اعتقاد باطني من است که بدون اسلاميت يقينا جمهوريت جز يک جمهوري وابسته به قدرت‌هاي خارجي نخواهد بود و بديلي براي جمهوري اسلامي وجود ندارد». ركاب زن آشكارا خود را به كري ميزند و مدعي است كه «اين فکر که "اصلاح امور در جمهوري اسلامی ممکن نيست" و يا اينکه "بايد اول رژيم را عوض کرد تا اصلاحات امکان پذير شود" بيپايه و زيان بار است». براي اينكه دل حداكثري ولايت فقيه را هم به منظور اذن دخول در زير چتر «رهبري» بدست بياورد, اعلام ميكند كه «شرکت من در انتخابات 22 خرداد 88، نه به ولايت فقيه نيست». بعد هم نگراني خود را از خدشهدار شدن قلمرو ولايت فقيه اعلام ميكند: «بر من مسلم است که خطر نظامی- امنيتی ها بيش از خطر روحانيت ولايت فقيهی است. برای من مسلم است که ماندن محمود احمدی نژاد در قدرت يعنی گسترش قلمرو نظامی امنيتی ها، يعنی پس رانده شدن بيشتر روحانيت ولايت فقيهی». اگر به حافظه تاريخ مراجعه كنيم, درست مشابه حرفهايي بود كه او و پدران تودهيياش نسبت به حضور «ليبرالها» در «دولت انقلابي جمهوري اسلامي» ابراز نگراني ميكردند كه قلمرو «خط ضدامپرياليستي» امام دجالان را تنگتر كنند. ملاحظه ميكنيد, هدف همچنان حفظ «مجموعه نظام» فاشيستي مذهبي است, اما حالا كه احزاب پدر و برادر به گور تاريخي سپرده شدند و ديوارها فرو ريختند, و خود تا خرخره در مرداب همان هشدارهايي كه در سالهاي دهه 60 سر ميدادند, غرق هستند, ياد حضور نظامي- امنيتي در ديكتاتوري ولايت فقيه ميافتند. بيآنكه توضيح دهد, كليد و فرماندهي دستگاه نظامي-امنيتي هم بر اساس قانون اساسي نظام و هم در عمل در دست ولي فقيه است و اوست كه فرماندهان همه ارگانهاي نظامي را منصوب و معزول ميكند. بي آنكه به روي نا مباركش بياورد كه خود او در چهار سال پيش مدعي بود كه احمدي نژاد توسط خامنهيي يعني ولايت فقيه به رياست جمهوري گماشته شد. اما از آنجا كه براي او, همچنان كه براي همه مدافعان اين نظام, هيچ چيزي «شيرينتر و شورانگيزتر» از ذوب در ولايت نيست, هرچه به اين نقطه و تحول دروني نزديك ميشود, در ركابزني هم بيشتر بي دنده و ترمز ميشود. درست مثل احمدي نژاد. اما, فراز گستاخي و وقاحت اين همدست پارو زن كشتي خون ديروز و ركاب زن درگاه ولايتفقيه امروز, اين است كه «رسيدن به جمعه 22 خرداد» را حاصل «خونهاي داده شده و داغهاي بر سينهها مانده» توصيف ميكند. البته, اين نوع تحريف تبهكارانه از هدف مبارزه مردم ايران, البته از شخصي مثل او دور از انتظار نيست. اما, اولا روشن نميكند, آن «خونهاي داده شده» از تن و پيكر چه كسي بر زمين ريخت. ثانيا, از نقش جنايتكارانه خود در ريختن اين خونها و «سرهاي بيگناه كه بر سر دار» رفتهاند سخني به ميان نميآورد. به اين عبارت سخيف و تحريف تبهكارانه تاريخ او توجه كنيد: «رسيدن به جمعه ۲۲ خرداد اصلا راهي سهل نبوده است. خونها داده شده و داغها بر سينه‌ها ماند تا انتخابات به اصلی ترين مجرای بردن مطالبات اجتماعی به درون حکومت و به يگانه راه برد عملی برای تغيير، موجود تبديل شده. کم سرهاي بيگناه بر سر دار نرفته‌اند تا همه راههاي ديگر و شعارهای ديگر، مثل "سرنگون باد جمهوري اسلامی"، مثل "ما براي برکناري حکومت اسلامي مبارزه می‌کنيم" و يا "ائتلاف وسيع برای تغيير رژيم" از سکه افتادند». بهراستي كه او مصداق بارز اين سخن برشت است: «آنها كه حقيقت را انكار ميكنند, تبهكارند».
اين همه نشان از آن دارد كه در آستانه بزرگترين بحران دروني نظام, فارغ از اينكه چه كسي توسط ولي فقيه به عنوان گماشته يا تداركاتچي نظام شود, فرخ نگهدار, در مسير ذوب در ولايت فقيه, پر شتاب و بيدنده و ترمز در حركت است. «آرزوهاي بزرگي» كه خودش يك روز در ميان تعبيرش ميكند, حاكي از دگرگونيهاي دروني او و شتاب فزاينده به سوي اعلام اعتقاد رسمي و قلبي به ولايت فقيه است. شك نبايد كرد كه به زودي او چنين خواهد كرد.
آنچه مسلم است, در نمايش انتخابات اخير, مجموعه نظام و به طور مشخص, خامنهيي دچار اشتباهات فاحشي شدند و كوزهيي را بر زمين كوبيدند كه جمع كردن آبش ديگر كار آنها نيست. اينكه مجددا پاسدار احمدينژاد را بگمارند يا موسوي به مسند تداركاتچي برسد, در نتيجه كار فرقي نميكند. پردههايي در اين نمايش انتخاباتي فرو ريخت و حرفهايي زده شد كه تا بحال فقط مقاومت ايران بر آن انگشت ميگذاشت. بي جهت نيست كه رفسنجاني در نامه سرگشاده و تهديد آميز خود از خامنهيي ميخواهد دخالت كند. او به خوبي احساس ميكند تنهايي ديكتاتوري فرا رسيده است و خطاب به خامنهيي از جاي خالي خميني به عنوان حلال «مشكلات» حسرت ميخورد و ميگويد «الان شما ماندهايد و من معدودي از ياران و همفكران قديم». بعد از او ميخواهد: «با توجه به مقام و مسئوليت و شخصيت‌تان انتظار است برای حل اين مشكل و برای رفع فتنه‌های خطرناك و خاموشكردن آتشي كه هم اكنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه كه صلاح می‌دانيد اقدام مؤثری بنماييد و مانع شعله‌ورتر شدن اين آتش در جريان انتخابات و پس از آن شويد». روزنامه جمهوري اسلامي متعلق به باند وليفقيه هم مشابه همين هشدار را ميدهد: «اين وضعيت قابل استمرار نيست و کشور را در جهتي به پيش ميبرد که نتيجه آن نفی جمهوريت و اسلاميت نظام خواهد بود و از نظام جمهوری اسلامی چيزی غير از پوسته و ظاهر باقی نخواهد ماند. در برابر اين خطر همه مسئوليت دارند و برای رفع مظلوميت از نظام همه بايد به مسئوليت خود عمل نمايند». همچنان كه رفسنجاني گفته است, شعلة اين آتش پس از انتخابات هم ادامه خواهد داشت. احمدنژاد باشد يا موسوي. آنچه مسلم است, وضعيت به گذشته باز نخواهد گشت. اگر پاسدار احمدينژاد مجداد گمارده شود, ديكتاتوري آخوندي ناگزير و بيش از پيش سياست انقباض و گسترش سركوب را در پيش خواهد گرفت. در اين صورت پتانسيل فزاينده و نفرتي كه تا مغز استخوان مردم جاري است فوران خواهد كرد. اگر «موسوي 67» به عنوان تداركاتچي به مسند رياست جمهوري ارتجاع نشست, بايد در برابر مطالبات مردم و شعارهاي تو خاليش و مشخصا نقش خود در كشتار سالهاي 60 پاسخگو باشد. طبعا حتي يك سانتيمتر پيشطروي و نزديك شدن به اين موضوعات, راه را براي پيشروي بيشتر مردم باز خواهد كرد و شيرازه نظام را از هم ميگسلد. در هر دو شق, ديكتاتوري آخوندي راهي جز سقوط و اضمحلال ندارد. در اينجا, ركابزن دستگاه ولايت فقيه از نفس ميافتد و به همان زبالهداني خواهد افتاد كه نظام ميافتد.

۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

همسُرايان قصيده نكبت


خاتمي شياد در پايان دور اول نمايش رسواي انتخابات رياست جمهوري، نظام ضدبشري را «قصيدة فاخر» كه «مردمسالاري ديني شاه‌ ‌بيت آن است» توصيف نمود و گفت بياييد آنرا «در مرحلة دوم بسراييم». در پاسخ به اين فراخوان، شاه بيت اين قصيده را «عدهيی از اهالی فرهنگ و ادب، هنرمندان و روزنامهنگاران» دلسوز نظام سرودند تا از ميان دو سلاخ آمر و عامل، نام يكي را ترجيعبند همسرايي خود براي اين قصيدة نكبت كنند و در نقش جارچيان براي «شركت حداكثري» در نمايش انتخابات، فرجام خود را با بندتنبان ولايتفقيه گره بزنند.

البته با توجه به پيشه لرزان، بيمايگي و فروشندة اين جماعت، دولا شدن در برابر اين نظام فاسد و تبليغ براي اين يا آن كانديداي ولايت فقيه عجيب نيست، بلكه وسيلهقراردادن حيطة «فرهنگ و ادب» ايران به منظور مشروع جلوهدادن و تأييد دوام 27سال جنايت فاشيستي و به قول پدرخواندة مورد علاقهشان بهمنظور «استحكام نظام اسلامی و پاسخ مناسب بهتبليغات مسموم و دلسردكنندة دشمنان ايران و انقلاب اسلامي» است كه هر انسان شريفي را به واكنش واميدارد. آخر، اين جماعت كه در زمرة «فقر و فلاكتزدگان» نبودند تا رژيم بتواند با وارد كردن «4 ميليون شناسنامة قلابي» به نام آنها رأي به سود يكي از دو سلاخ در صندوقها سرازير كند. بلكه اينها سالها براي گريز از پاسخگويي و توجيه سكوت در برابر جنايات اين نظام، مدعي پرهيز از «آلوده شدن به سياست» بودند. اما اكنون همة پردههاي حجب و تعارف را بهكنار گذاشته و با رفتن بر سر منارة «فرهنگ و ادب» رسماً بلندگو و تبليغاتچي پدرخواندة رسواي قتل و غارت مردم شدند. اينان با لودگي تمام و با ترساندن مردم از «پردهكشي خيابانها» و «يكدست شدن حكومت» مبلغ اين بودند كه گويا تقدير چنين است كه مردم ناگزير از «انتخاب» بين مار غاشيه و عقرب جرار هستند. هدف از اين نوع جارزدن را اما، روزنامة حكومتي ايران خوب نوشته است: «اعلام موضع اعضاي كانون نويسندگان ايران مىتواند تحريم انتخابات را به مشاركت حداكثرى تبديل كند».

نخير! ننگ اين «انتخاب» را بر سين خود مزين كنيد -كه كرديد- و لوح گور خود سازيد تا نسل آينده در تشخيص سمتِ تف و لعن خود دچار ترديد نشود.

راستي كدام دوره را سياهتر از 27 سال اين حكومت ننگين مي توان سراغ گرفت كه مردم را از «فاجعة بسيار نزديك» آن ميترسانيد؟ عجبا! آن روزِ روزي كه از اين «فرهيختگان» مي پرسيدند چرا در قبال لب بريدن زنان ميهنمان لب فرو بستند؟ چرا با ديدن اسيدپاشي به صورتشان، رو بر ميگردانند؟ چرا در برابر چشم از حدقه درآوردن چشم فرو ميبندند؟ چرا در برابر كشتارهاي روزانة سالهاي 60 لال شده بودند؟ چرا در برابر فاجعة ملي قتلعام سال 67 و در حاليكه مادران و پدران داغدار با نالههاي جانسوز دنبال نام و نشان عزيزانشان خاك گودالهاي خاوران را به سينه ميكشيدند، كر و كور شدند و هيچ نشنيدند و نديدند؟ پاسخشان اين بود كه «ما نويسنده هستيم». اما ببينيد اكنون تا كجاي سر در لجنزار ارتجاع فرو رفتهاند كه با تابلو «نويسنده و روزنامهنگار و هنرمند» به اعلاميهچسبان يك آخوند پاچه ورماليده تبديل شدند.

با اين همه اين سؤال بيپاسخ را بايد مطرح كرد كه آيا آنقدر هم غيرت در اين جماعت يافت نمي‌‌شدكه لااقل به احترام خون به ناحق ريختة همقطاران صنفي خود مثل مختاري، پوينده و....از آلوده شدن بهچنين ننگي بپرهيزند؟ و عجبا كه هنوز حق خون آنان كه به امر پدرخواندة مورد علاقهشان در رختخواب قصابي شدند، پس گرفته نشده و وكيلشان به جرم دفاع از آنها بين زندان و تخت بيمارستان تاب ميخورد. به راستي آيا، هيچ جنبشي در رگشان نبود كه لااقل به آمري كه دستور داده بود برخي از جماعت خودشان را به ته دره روانه كند و از بد حادثه طرحش نگرفت، «نه» بگويند؟

بله، هميشه چنين بوده و اين رسم و فرجامِ خودفروختگان و تن‌‌زنندگان در لجن قدرت و ارتجاع است. روانِ شاملو هزار بار شاد كه چه خوب اين جماعت را ميشناخت. هم او كه در بارهشان كه دور و بر خاتمي جمع شده و در بارة مدينة فاضلة «جامعة مدني»‌اش مي‌بافتندگفته بود: «اين چيز عجيبي نيست. روشنفكران براي اولين بار نيست كه پشت حكومتها پنهان مي‌شوند و سر از آخور حكومت در مي‌آورند. چيزي كه عجيب است در اينجا هميشه مردم عادي از روشنفكران هنرمندش جلوتر بودهاند. جامعه سالهاست كه از اين دستگاه متنفر است. اين تحليلهاي كارشناسان و روشنفكران است كه سعي ميكنند به اين جانوران هويت ديگري بدهند». يا ببينيد فرق نظير شاملو با اين همسرايان نكبت را. آنجا كه اين قماش تلاش ميكردند آزادي را به لوث وجود خاتمي و دوم خرداديها آلوده كنند، اما او ميگفت: «به آزادي چقدر توهين ميشود كه به اين جانوران نسبت ميدهند...آزادي براي اين حكومت همانقدر كشنده است كه سمهاي خطرناك براي بدن انسان. سالهاي اختناق و وهن و تحقير بر ما گذشت. جسم و جان ما طي اين سالهاي سياه فرسود، اما اعتقاد ما به ارزشهاي والاي انسان نگذاشت كه از پا درآييم. پير شديم و در هم شكستيم اما زانو نزديم و سر تسليم فرود نياورديم. تاريكترين لحظات شوربختي و نوميدي را از سر گذرانديم اما به ابليس آري نگفتيم».

رسيدن به چنين مرتبهيي از دريوزگي و به «ابليس آري» گفتن نتيجة طبيعي سكوت در برابر آن همه جنايت و سپس سلوكي است كه با اين «جانوران» داشتند. از همان هنگام كه «بوي اين گوشت گنديده» آب از لب و لوچهشان سرازير ساخت و چنان مستشان كرد كه خود را بهبند تنبان خاتمي و ديگر هم مسلكان او قلاده كردند، در كنار سانسورچيان نشاندار حكومت ارتجاع نشستند و به تعريف و تمجيدهاي مشمئزكننده از آنها پرداختند و كلمات بي‌زبان را به سلاخخانة قصابان فرهنگي ارتجاع سپردند. همانند امروز كه يك شبه عاليجناب سرخپوش را «ناجي» نماياندند، پس از نجات از ته دره، ناگهان از «سياست فرهنگي آقاي مهاجراني مبني بر جذب هنرمندان» قند در دل شان آب شده بود و در برابر «تصميمهاي پخته و سنجيده» او شرف كلمه و فرهنگ را به چوب حراج سپردند. در حمايت از او نوشتند: «كاروان فرهنگ و هنر پس از انقلاب شكوهمند اسلامي مسير دشوار و سختي را پيموده است. در اين مسير، بزرگان فرهنگ و هنر ايران در مسئوليتهاي گوناگون تلاش كردهاند تا چهرة متعالي فرهنگ و هنر اسلامي را به جهانيان بنمايانند و دكتر سيد عطاءالله مهاجراني بدون ترديد يكي از برجسته ترين شخصيتهاي اين راه صعب و دشوار بوده است» (1)

از همان هنگام كه در «جشنوارة فجر» و در «مراسم بيست سال داستان نويسي انقلاب» در «چارچوب نظام» آخوندي از دستهاي آلوده به خونِ سانسورچيان اين نظام پليد «سيمرغ بلورين» و «ديپلم افتخار» دريافت كردند و رو به دوربين ها و رسانههاي خارجي مشاطهگري چهرة كريه جنايتكاران را بهعهده گرفتند.

از همان هنگام كه مهاجراني در مجلس ارتجاع از «دلبستگي»‌هاي اين قماش نسبت «به انقلاب و دفاع مقدس» سخنوري مي‌كرد و از جناح مقابل مي‌خواست كه از ناحية فعاليت آنها هيچ نگراني بهخود راه ندهند، زيرا كه به درستي تأكيد مي‌كرد كه آنها «چارچوب نظام را قبول دارند». او براي اينكه خيال جناح رقيب را از بي خطربودن اينها جمع كند، گفت آنها حتي «اساسنامة خود را با نام خداوند آغاز مي‌كنند» و نويسندگاني كه به آنها جايزه تعلق گرفت «در چارچوب نظام بودند» (2)

از همان هنگام كه يكي از جمع اين دولاشدگان در برابر كانديداهاي ملا يا مكلاي نظام ولايت‌فقيه كه روزهاي اعدامهاي دستجمعي سال60 به تعريف و تمجيدهاي تهوع‌آور از «حسن نظر و مساعدت» ميرحسين موسوي نخست وزير قاتل و جنايتكار رژيم، نسبت به درمان فرزند خود، پرداخت. و سالها بعد در تمجيد از خاتمي و مهاجراني مدعي بود كه «عارضة ديكتاتوري ذهنيت ادبي و هنري را در كشاكش تأثيرات نا‌‌ميمون خود به بازي گرفته» است. اما بر‌خلاف نظرية ايشان، به نظر مي رسد شخص ايشان و هم مسلكانشان هستند كه در خدمت به ديكتاتوري به بازي گرفته شدهاند. چرا كه در چنين وضعي است كه ميتوانند بگويند: «هنرمند هميشه طرفدار وضعيتي است كه در پروسة خلاقيت هنريش مانع ايجاد نكند».

از همانموقع كه يكي از همين «فرهيختگان»، تكه‌هاي سلاخيشدة كلمات را بهپاي مجري سانسور حكومت ولايتفقيه ميريخت و بيهيچ تعهدي نسبت بهارزش كلمات مي‌گفت:«مهاجراني ازمفاخر جامعة ماست». قطعاً اگر نظام پليد و فرهنگكش ولايت فقيه «قصيدة فاخر» باشد، مهاجراني از «مفاخر» آن و اين جماعت نيز سرايندة اين «قصيدة» نكبت هستند. وگرنه مدتها پيش يكيشان فراتر از وقاحت به مردم توصيه نميكرد كه «حكومت را از خود بدانند». و اگر غير از اين بود، به اين نقطه نميرسيدند كه در حمايت از سردار جنايت بنويسند: «ما امضاءكنندگان بيانية زير ....از آقای "اكبر هاشمی رفسنجانی" در مرحلة دوم انتخابات حمايت كرده و از تمامی فرهيختگان منتقدی كه به آينده و سرنوشت ايران اهميت می‌دهند ، می‌خواهيم تا در شرايط كنونی از بحثها و نقدهای تفرقهافكن خودداری كرده و ضمن رأی دادن به" هاشمی رفسنجاني" ديگران را نيز دعوت به رأی دادن به ايشان كنند»(3)

به پيام مباركباد يك «فرهيختة» ديگر هم توجه كنيد:

در حاليكه «جامعة مدني» خاتمي روي دستش مانده و دارد آن را با خود به گور سياسي‌اش مي‌برد، اين يكي تازه از فرط‌ پريشان‌خوابي، خواب‌‌نما شده و به خودش مبارك‌باد مي‌گويد كه آمدن احمدي‌نژاد همان «جوانة» جامعة مدني است: «نتيجة انتخابات هرچه باشد. جمعه بيست و هفت خرداد از جمعه دوم خرداد مباركتر است. نتيجة انتخابات هر چه باشد. انتخابات نهم انتخاباتتر از انتخابات هفتم است. جامعة مدنی دارد جوانه می‌زند. جوانه‌های جامعه مدنی را گرامی بداريم. پيروز شديم - پيش از انتخابات» (4)

آيا كسي كه اين سطور را بخواند حق دارد بخواهد كه در تودة خاكستري مغز ايشان جستجو شود تا مشابهتهاي سلولهاي مغزي ايشان را با «دكتر» احمدينژاد پيدا كنند؟

با اين همه به گمان من از بابتي جاي خوشحالي دارد. خوشحالي از اين بابت كه در انتهاي عمر ننگين‌ترين حكومت تاريخ معاصر ايران، دست بسياري نيز توسط خودشان به روشنترين وجه رو شد و كار آيندگان را براي ثبت در تاريخ تسهيل كرد، اما حرف دل من به اين جماعت همان است كه شاملو در شعر «آخر بازي» در وصف خميني، بنيانگذار اين نظام پليد گفت:

تو را چه سود

فخر به فلك بر فروختن

هنگامي كه

هر غبار راهِ لعنت شده نفرينت مي كند؟

.....

باش تا نفرين دوزخ از تو چه بسازد

كه مادران سياه پوش

داغداران زيباترين فرزندان آفتاب و باد

هنوز از سجاده ها

سر بر نگرفته اند

(1) نامه «هنرمندان و نويسندگان» در حمايت از مهاجراني در قبال استيضاح روزنامه امروز 9 ارديبهشت 78

(2) گفتگوي مهاجراني: روزنامه ايران 5 ارديبهشت 78

(3) از «بيانيه‌ی جمعی از هنرمندان و روزنامه‌نگاران در حمايت از رفسنجاني» خبرگزاري حكومتي ايلنا

(4) پيام مبارك باد خشايار ديهيمي پس از دور اول نمايش انتخابات


دانشگاه هنوز هم «سنگر آزادي»


«اميدوارم كه احساس كرده باشيد كه همه دردهاي ايران از دانشگاه شروع شده است. دانشگاه تلخيهايي داشت كه به اين زوديها رفع نمي شود...دانشگاهي كه تمام گرفتاريهاي ما منشأش در آن بود».

وقتي خميني اين توصيه را در 27 فروردين سال 64در ديدار با كارگزاران وزارت فرهنگ و آموزش عالي به آنان گوشزد مي كرد، 5سال از كودتاي ضد فرهنگي ارتجاع عليه دانشگاهها گذشته بود.

آخوندها از هنگام تكيه زدن بر اريكه قدرت، دست به «پاكسازي» و قلع و قمع آزاديخواهان تحت عنوان اسلامي كردن، در همه ادارات دولتي زدند، اما آنچه را كه بر سر دانشگاه آوردند، نمونه منحصر به فرد بود. كودتاي ضد فرهنگي و بستن دانشگاهها، انتخابي في‌البداهه نبود. آنها، دانشگاه را خاري در چشم خود مي ديدند كه بايستي از آن خلاصي مي‌يافتند. هم از اين رو بود كه، پس از تحكيم پايه‌هاي حكومت استبدادي و قدرت سركوبگري، زمينه را براي «پاكسازي» دانشگاه فراهم كردند و در ارديبهشت سال 59با يورش وحشيانه همين چماق بدستان خط امامي كه اين روزها، سخت براي «آزادي» سينه چاك مي دهند، با كشتار دهها تن از دانشجويان هوادار نيروهاي انقلابي، دانشگاهها را بستند.

سالها پيش از آنكه دانشگاه به عنوان «سنگر آزادي» و به مثابه يك شعار فراگير و توده‌اي حكومتهاي شاه و شيخ را به لرزه درآورد، سه تن از پيشگامان جنبش دانشجويي و مبارزان شهيد راه آزادي، رضوي، قندچي و بزرگنيا، با خون خود بناي اين سنگر را پي ريزي كردند.

از سالهاي 55به بعد نيز، وقتي كه جوانه‌هاي جنبش مردم سر برآورد، دانشگاه جان‌پناه همه آزاديخواهان و هواداران نيروهاي انقلابي بود و دانشجويان آنزمان، باروي آن بودند.

آنها، در مقابل يورش‌هاي وحشيانه ساواك به منظور دستگيري دانشجويان هوادار سازمانهاي انقلابي و برهم زدن جلسات به مقابله بر مي خاستند و مانع از تجاوز عوامل ساواك به حريم «سنگرآزادي» مي شدند.

وقتي هم كه سيل خروشان جنبش به راه افتاد، دانشگاه همواره حلقه وصل آغاز و پايان آن بود. روز 13آبان سال 57، وقتي كه يورش جنايتكارانه عمله حكومت نظامي صفوف دهها هزارتن از مردم بي دفاع و در پيشاپيش آنان دانش آموزان سلحشور را به خاك و خون كشيد، دانشگاه آخرين مأمن و جان‌پناه آنان بود.

دانشجويان، به عنوان آگاهترين قشر جامعه، همواره سپر و پيشقراول مردم در مبارزه عليه استبداد و نيل به آزادي بودند. اگر امروز، سازمان مجاهدين را با همه گستردگي و سازمانهاي تابعه آن و ارتش آزاديبخش به عنوان تنها نقطه اميد و اتكاء مردم براي رهايي از حاكميت ضدبشري آخوندي در دست داريم، نبايد فراموش كرد كه از رهبري اين مقاومت گرفته تا برجسته ترين اعضاء و كادرهاي قديمي و زبده آن، از دانشگاه برخاستند و به صفوف مجاهدين پيوستند و در قوام و دوام آن براي بناي ايراني آزاد و دموكراتيك كوشيدند و گنجينه ملي و ميهني كنوني را تقديم نسل حاضر كردند.

كمي عقب‌تر هم برگرديم برجسته ترين چهره‌ها و رهبران تاريخ جنبش انقلابي معاصر ايران، از محمد حنيف نژاد، سعيد محسن، اصغر بديع زادگان و مسعود و مريم رجوي گرفته كه سازمان مجاهدين خلق حاصل انديشه ناب توحيدي و شگرف آنان است، تا پرويز پويان، بيژن جزني، مسعود احمدزاده و عباس مفتاحي، كه سازمان چريكهاي فدايي خلق را بنيان گذاشتند، همه از چهره‌هاي برجسته جنبش دانشجويي زمان خود بودند.

پس از انقلاب ضد سلطنتي نيز، دانشگاه به عنوان پر تپش ترين كانون، براي اجتماع و تشكيل هسته‌هاي دانشجوياني بود كه با تأثير پذيري از نيروهاي انقلابي و بويژه مجاهدين، بيشترين قدرت جذب عليه جبهه ارتجاع را در خود متبلور ساخته بودند.

بي جهت نبود كه از فرداي سقوط نظام سلطنتي، از يك سو دانشگاه و دانشجويان هدف تاخت و تاز و قلع و قمع چماق بدستان ارتجاع قرار گرفت، و از سوي ديگر بيشترين اجتماعات، مراسم هاي سخنراني و كانونهاي فعاليت و تبليغ سازمانهاي انقلابي و در رأس همه مجاهدين، در دانشگاهها بود. آخوندها، دانشگاهها را ستاد مجاهدين توصيف مي كردند. ميتينگهاي تاريخي مجاهدين در دانشگاه تهران و سخنراني هاي آتشين مسعود رجوي به مثابه نماينده «نسل انقلاب»، روز بروز بر وحشت و هراس رژيم مي افزود. بويژه بايد از جلسات و درس‌هاي «تبيين جهان» كه با شركت مستقيم بيش از ده هزار نفر و توسط او اداره مي شد، ياد كرد كه براي خميني قابل تحمل نبود. همان موقع روزنامه فرانسوي لوموند پيرامون اهميت و نقش آن در ارتقاء سطح آگاهي مردم و بويژه نسل دانشجو و دانش آموز آنروز با اين مضمون نوشته بود كه كلاسهاي جهان بيني مسعود رجوي كه در آن استادان دانشگاهها و شخصيتهاي شناخته شده سياسي نيز شركت مي كنند، پايگاه اجتماعي آخوندها را به مخاطره مي اندازد و براي آنان قابل تحمل نخواهد بود.

رژيم آخوندي ابتدا با طرح شعار "وحدت دانشجو و روحاني"و "دانشگاه و حوزه"تلاش كرد اين مراكز را در تيول خود درآورد و استيلاي آخوندها را بر دانشگاه تحكيم بخشد.اما،با حضور نيروهاي انقلابي در دانشگاه ،اين تلاش رژيم راه به جايي نبرد و گروههاي چماق بدست خط امام وارد عمل شدند. ديگر كمتر روزي بود كه جانيان چماق بدست در مقابل دانشگاهها كسي را مورد ضرب و شتم قرار ندهند و هيچ اجتماع و ميتينگي نبود كه توسط آنها به خاك و خون كشيده نشود.

پس از دو سال از بسته شدن دانشگاهها و سركوب وحشيانه مردم و اعدام و شكنجه و به بند كشيدن دهها هزارتن از رشيدترين فرزندان ميهن،دانشگاهها در سال 61باز شد.اما حكومت آخوندي براي جلوگيري از تكرار آن "تلخيها" و "گرفتاريها" فيلترهاي متعددي را براي كنترل ورود دانشجويان "غير خودي"برقرار نمود.از جمله طرح ارتجاعي اختصاص رسمي 40درصد از سهميه دانشگاه به مزدوران بسيجي در ادامه همان سياست بود. همزمان با حربه جنگ، اختناق مطلق و سركوب عريان را در دانشگاهها نيز به اجرا گذاشت و طي چندين سال مانع از بلند شدن صداي اعتراض دانشجويان شد. با اين همه پس از 15سال حاكميت ارتجاع بر دانشگاهها، خامنه اي در ارديبهشت سال 75 و در آستانه سالگرد كودتاي ضدفرهنگي ،هشدار داد كه چرا "هنوز دانشگاهها اسلامي نشده"است. وي سپس به وزير آموزش عالي رژيم گوشزد كرد كه "زمان عمل"براي به اصطلاح "اصلاح دانشگاهها"فرا رسيده است. وزير آموزش عالي رژيم نيز اخراج استادان و دانشجويان «غير اسلامي» را در دستور كار خود قرار داد.

اما، از يكسال و اندي پيش به اين سو، يعني با سه سره شدن رژيم و اثر گذاشتن "زهر"خاتمي كم كم شكافها بازتر مي شود و دانشجويان مبارز با استفادهٌ بجا از اين فرصت، جاني دوباره به "سنگر آزادي "ميدمند.

"مرگ بر انحصار و دانشجو بيداراست". اين شعاري بود كه دانشجويان در اجتماع خود در روز بيست و يكم مهر ماه در دانشگاه تهران عليه ارتجاع حاكم سر ميدادند.

چندي پيش نيز در اجتماع مشابهي سرود"اي ايران"بصورت جمعي توسط دانشجويان خوانده شد. گرچه لازم به يادآوري نيست كه بگوييم در دهها حركت اعتراضي ديگر شعارهاي انقلابي مرگ بر خامنه اي و مرگ بر خاتمي بارها و بارها از سوي دانشجويان و ساير اقشار مردم طنين افكن شده ،اما اين روزها كه جنبش دانشجويي در مسير تكوين و قطب بندي جديدي قرار گرفته، تأملي بر اين شعارها و اينكه چه چيزي را هدف خود قرار مي دهد، دور از ضرورت نيست. سؤال اين است ،براستي بن مايه شعار "مرگ بر انحصار"از كجا نشأت گرفته است؟

چند روز پيش در يزد در سخنراني كرباسچي-شهردار دزد تهران-يكي از چماقداران پشت ميكروفون قرار گرفت و به كرباسچي و ساير مزدوران هشدار داد كه در ميان شما "جريان سوم"و "منافقين"رخنه كرده اند.!

همه به ياد دارند كه شعار "مرگ بر ارتجاع "و "مرگ بر حزب چماق بدستان"-كه به حزب به اصطلاح جمهوري اسلامي اطلاق ميشد-براي اولين بار از سوي مجاهدين در فاز سياسي مطرح و به سرعت همه گير شد. در آن ايام، باندهاي ارتجاع بخصوص چماق بدستان موسوم به خط امام، بشدت نسبت به اين شعار واكنش نشان ميدادند.

امروز دانشگاه-دوباره-به مركز كشمكش نسل جديدي با ارتجاع حاكم تبديل شده، كه آمال و آروزهاي خود را با طرح شعارهاي مرگ بر استبداد و مرگ بر انحصار، در «بيرون» از نظام آخوندي و نه در درون آن جستجو مي كند. شعارهاي ضد ارتجاعي، بخصوص اواخر فاز سياسي، جاني دوباره مي گيرند و تماميت نظام ارتجاعي و منحوس آخوندي را مورد هدف قرار ميدهند. از همين روست كه هر اجتماع دانشجويي-فارغ از اينكه چه كسي برگزار كننده آن باشد-به جدال و درگيري فيزيكي و با يورش چماق بدستان ختم مي شود.

بنابر اين، نبايد ترديد كرد كه حمله اوباش چماقدار به دانشجويان -كما اينكه در فاز سياسي عليه متينگها و اجتماعات سياسي مجاهدين-ناشي از اين است كه آخوندها بخوبي حس مي‌كنند كه سمت سياسي و سرانجام اين كشمكش ها به كدام سو در حركت است. سرانجامي كه، بارها كارگزاران رژيم به باندهاي يكديگر گوشزد كرده‌اند كه با پيروزي "جريان سوم"قرين خواهد بود.

اگر هم در مقاطعي اين تضاد، به درگيري لفظي يا فيزيكي جناحها و باندهاي دروني رژيم در دانشگاهها منجر شده، در واقع ماحصل تضاد نسل"بيرون"از نظام آخوندي با درون نظام است كه پرتاب و بازتاب مي گردد.

در اجتماع روز سه شنبه 21مهرماه يكي از دانشجويان پشت تريبون قرار گرفته و ضمن حمله به كليت نظام آخوندي و عليه شكنجه و سركوبي مردم گفت :"كي گفته است كه ما بايد اين جناحي باشيم يا آن جناحي؟مگر ما دانشجويان نمي توانيم مستقل باشيم؟كي گفته است ما بايد طرفدار خاتمي باشيم؟ ما از آزادي حمايت مي كنيم و نه از اين جناح يا آن جناح.اينها(يعني رژيم آخوندي)اقتصاد مملكت را خراب كردند و با اين بازيها (جناح بنديها) دارند ما را سرگرم مي كنند. دانشجويان نبايد گول اين بازيها را بخورند. شما گول نخوريد. اينها دارند ما را بازي مي دهند و ما نبايد به اين يا آن جناح (رژيم)وصل باشيم.ما مستقل هستيم و هيچكس نبايد به ما دستور بدهد."

گزارشها حاكي است، اين سخنراني با تشويق و دست زدنهاي جمعيت روبرو شد و سپس شعار "مرگ بر انحصار" و "دانشجو بيدار است" اوج گرفت.

يكي ديگر از دانشجويان طي سخنان خود از اين هم فراتر رفت و گفت:"اينها دارند سرمان را گرم مي كنند،ولي ما بايد از آزادي حمايت كنيم. چرا اينها از دانشجويان مي ترسند؟لابد علتي دارد كه از ما ميترسند. ما بايد حركت كنيم و خاموش نباشيم. اين حركتها از زمان شاه بوده و بايد ادامه داشته باشد."

يا در گردهمايي دانشجويان در 13مهر در دانشگاه امير كبير يكي از دانشجويان با اشاره به كودتاي ضدفرهنگي آخوندها گفت: «در آن زمان نيز عواملي كه خود را «حزب‌الله» مي‌ناميدند، عوامل اجراي آن توطئه و بستن دانشگاهها بودند. بنابراين نبايد بگذاريم در شرايط كنوني همان روند با شدتي بيشتر تكرار شود».

روزنامه رسالت در سرمقاله شماره روز 23مهرماه خود هشدار مي دهد كه اينها همان كساني هستند كه «امام را به چهار صد مورد تخلف از قانون اساسي متهم» كرده‌اند و «حرمت مقدسات و امام را پاس» نداشته اند (بخوانيد به لجن كشيده‌اند).

البته در محافل دروني خود تصريح مي‌كنند كه تظاهرات دانشجويي ريشه در «خارج از دايرهٌ نظام» دارد.

با در نظر گرفتن ملاحظاتي كه دانشجويان در حاكميت ديكتاتوري آخوندي از خود نشان مي‌دهند تا در معرض دستگيري و زندان و شكنجه قرار نگيرند، چنين سخناني نشان از حركتي دارد، كه بوي خطرناك "جريان سوم" را به مشام جناح غالب رژيم مي رساند كه آنطور هار و افسارگسيخته مي شود و به اجتماعات هجوم مي برد. در اين هجوم البته ممكن است، بعضي از "خودي‌ها"هم مورد هدف قرار گيرند.

واقعيت اين است كه جنبش دانشجويي، بدليل طبيعت ريشه هاي جامعه شناختي آن ،از هر شكل اجتماع و گردهمايي از جمله فرهنگي، صنفي و ...سود مي جويد و آن را به كانال سياسي مي ريزد و هدايت مي كند.

بررسي اين ريشه‌ها و تجربه تاريخي در همه كشورها و بخصوص كشورهايي كه تحت حاكميت ديكتاتوري قرار دارند، نشان مي دهد كه نميتوان دانشگاه و دانشجويان را تا ابد به بند كشيد و مانع از رشد و بروزجنبش آن شد. سركوبي و اعمال اختناق هر قدر هم كه زياد باشد، ممكن است بروز آن را به تأخير بياندازد، اما در واقع مانند فنري عمل مي كند كه هر قدر فشرده تر شد، جهش و پرتاب آن پر شتاب‌تر ميشود و شعاع طولاني تري را تسخير مي كند. فقط كافي است، اين جنبش، راه شكاف حكومت اختناق و فشار را بيابد و به آن دسترسي پيدا كند.

آمدن خاتمي به‌عنوان «آخرين آلترناتيو درون نظام»،اين شكاف را پديدار كرد. هم از اين رو بود كه رهبر مقاومت از همان ابتدا او را "جام زهر" رژيم آخوندي توصيف نمود. در اين ميان البته، جناح خاتمي تلاش مي كند، تا اين جنبش را به نفع خود مصادره كند. اما، اگر رژيم آخوندي از آغاز حكومت خود و با زور چماق نتوانست قباي كهنه و ارتجاعي "حوزه"و "روحاني"را به تن دانشگاه كند و پس از 20سال راه به جايي نبرد،آخوند خاتمي نيز با رنگ عوض كردن و دعاوي عوامفريبانه "قانون"و "قانونمداري" نخواهد توانست به روياي «وحدت دانشگاه و حوزه» جامه عمل بپوشاند. اگر چه او مي خواهد با دزديدن شعارهايي كه از 20سال پيش توسط مجاهدين و نسل آگاه آن روز عليه رژيم ارتجاعي و تمامي دستجات آن و از جمله خود خاتمي داده ميشد، چهره عوض كند، اما بايد گفت اين قبا برتن آخوند خاتمي بسا گشاد است، زيراكه "دانشجو بيدار است"و خوب مي داند كه اين «آخرين آلترناتيو درون نظام» كه خود را به رنگ زرد آميخته، همان برادر شغال است.

كما اين كه بارها نشان داده وقتي پاي منافع نظام در ميان باشد از مجيز گويي ولايت فقيه گرفته تا جلاد قرن لاجوردي دژخيم را «خدمت گذار مخلص» خواندن دريغ نمي كند.

پس همانكه دانشجويان ميگويند، آنها «گول اين بازيها را» نخواهند خورد و تا دستيابي به آزادي كه البته تنها با سرنگوني رژيم آخوندي محقق خواهد شد، «خاموش» نخواهند شد.