۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

نماز جمعه, نمايش شكاف در رأس هرم ديكتاتوري ولايت فقيه


نماز جمعه يي كه هميشه ديكتاتوري آخوندي آن را نماد وحدت نظام تلقي ميكرد, اين بار به نمايش شكاف فزاينده و گسترش يابنده در رأس هرم نظام, در برابر ديدگان مردم ايران و جهان قرار گرفت. رفسنجاني كه آغاز حاكميت آخوندي به عنوان يكي از «استوانه هاي نظام» شناخته شده و از جمله كساني است كه خوب اوضاع را بو مي كشد, اين بار نه تنها براي خامنه يي تره هم خورد نكرد, بلكه با طرح پرسشهايي عمود خيمه نظام را به چالش كشيد. پس از مرگ خميني, رفسنجاني به عنوان زوج متضاد خامنه يي شناخته ميشد, اما به خاطر بقاء و حفظ نظام, از «ولايت فقيه» جدايي ناپذير بود و در شرايط بحراني رژيم, بي ترديد جانب خامنه يي را مي گرفت. چون به درستي مي دانست كه ديكتاتوري آخوندي بدون اين عمود, فرو خواهد ريخت. اما اينبار, رنگ صداي او با هميشه فرق ميكرد. او با لحن طعنه آميزي كه پاسخ روشني به روزنامه كيهان به عنوان سخنگوي غير رسمي ولايت فقيه بود, با يادآوري توصيه پيامبر اسلام به علي عليه السلام مبني بر اينكه اگر مردم راضي به حكومتش نباشند, كنار بكشد, فرش زير پاي خامنه يي را كشيد. وي با ادعاي پايبندي به قانون اساسي رژيم, جايگاه «رهبر» نظام را تا سطح ساير «سمتها» پايين كشيد و گفت كه همه اين سمتها «به اتکای رای مردم هستند». رفسنجاني در همان حال, صداي فرياد «مرگ بر ديكتاتور, چه رهبر, چه دكتر» كه خطبه هايش را تحت الشعاع قرار داده بود, مي شنيد و ملتمسانه مي خواست كه به دليل «شرايط خاصی که در خيابانهای اطراف دانشگاه تهران حاکم است, شعار ندهيد». او بدون اشاره به خشم فزاينده مردم كه در قيام دامنه دار متبلور شده, آن را «مصيبت» و «دوران تلخ» و «خطري براي نظام» توصيف كرد و گفت: «بذل ترديد در دل مردم به وجود آمده که مثل خوره به جان ما افتاده است. ما ترديد را بدترين مصيبت می‌دانيم». وي گفت در شرايط حساس امروز «بيش از هميشه به وحدت نياز داريم» و از همه جناحهاي رژيم خواست كه كاري كنند تا «اعتماد» به نظام برگردد. اما, او بيش از هركسي ميداند كه هرگز آب رفته به جوي باز نخواهد گشت. صدها هزار نفر كه اكثر آنها را جوانان تشكيل مي دادند و در اطراف خيابانهاي دانشگاه و ميدان انقلاب جمع شده بودند,كاري به سخنراني رفسنجاني نداشتند. آنها از اين فرصت براي اعتراض به كل نظام و طرح خواست اكثريت مردم ايران كه در شعار «مرگ بر ديكتاتور» و «رهبر قاتله ولايتش باطله» خلاصه و سمبليزه ميشد, جمع شده بودند. حضور اين جوان و نوجوان كه اساسا گروه خونشان با شركت كنندگان رايج نماز جمعه ريايي نمي خورد, كابوسي براي ديكتاتوري ولايت فقيه بوجود آورده بود. اما, اين كابوسي است كه تازه آغاز شده و ادامه خواهد داشت. به راستي كه بايد به اين مردم و به اين نسل درود فرستاد كه با هوشياري تمام, شعارها و ابزارهاي تبليغاتي آخوندها را كه با لعاب مذهب و اسلام براي بقاي نظام سود ميبردند, يكي پس از ديگري از چنگ شان بيرون مي آورند. از شعار شبانه «الله اكبر» تا «نصر منالله و فتح قريب», تا «ميكشم, ميكشم آنكه برادرم كشت» و... اكنون به سمت فتح ميدان نماز جمعه پيش ميروند. به راستي تنهايي ديكتاتوري آغاز شده است. آن ترديدي كه رفسنجاني از آن سخن ميگفت, قبل از هركس در جان خودش فرو نشسته و اين چنين زانوهاي «استوانه نظام» را سست كرده است. شامه فرصت طلبي رفسنجاني كه همواره منافع نظام با منافع شخصي او گره خورده, خوب تشخيص داد و اينبار بوي الرحمان نظام را به مشامش رساند. او خوب فهميد كه ديگر نه خود در موقعيتي است كه از موضع فراجناحي, چيني شكسته نظام را با سريشم سرهم كند و نه اين شكاف قابل هم آمدن است. كسي كه از مسئولان درجه اول كشتار, شكنجه و سركوب مجاهدان و مبارزان بود. ماشين كشتار و ترور خارج از كشور مخالفان رژيم در دوران رياست جمهوري و تحت هدايت مستقيم او و زير نظر فلاحيان و سعيد امامي به راه افتاد. وقتي چنين كسي ناگزير مي شود در تريبون نماز جمعه, از آزادي زندانيان سياسي و آزادي بيان دم بزند, درك اين مهم كه تنهايي ديكتاتوري آغاز شده و زمان براي عبور از پل فرا رسيده, چندان دشوار نيست. خواست قيام كنندگان, روز بروز عميق تر و در شعارهايشان متبلور ميشود. حضور جوانان شجاع, غيور و با غيرت و به ويژه حضور برجسته و درخشان زنان و دختران در پيشاپيش صفوف قيام, حاكي از تداوم و استمرار آن, ولو با هر افت و خيزي است. آنچه مسلم است, شرايط به گذشته بر نخواهد گشت و در هر شق از تابلوهاي متصور, به سود مردم و به سمت اضمحلال و فروپاشي ديكتاتوري ولايت فقيه, پيش خواهد رفت. نظام برآمده از ولايت فقيه, دو راه بيشتر در پيش روي خود ندارد: عقب نشيني يا تشديد سركوب. اما, هر مسيري را كه برگزيند, انتهايش با هر فراز و نشيبي, به يكجا ختم ميشود: فروپاشي و سرنگوني. جهنمي است كه از دو مسير ميگذرد و اين ديكتاتوري فقط «حق انتخاب» يكي از اين دو مسير را دارد و نه چيز بيشتر. در اين مسير, هركس با هر پيشينه يي, از ديكتاتوري ولايت فقيه فاصله بگيرد و از آن كنده شود و به مردم بپيوندد, هم مي تواند در كاهش هزينه پيروزي مردم مؤثر باشد و هم بار سنگين شركت در جنايتهاي پيشين را بر دوش خود سبك كند. مردم ايران نيز از چنين كساني استقبال كرده و به آنها خوشامد خواهند گفت. تا اينجا, موسوي و كروبي از بقيه جلوتر هستند.


۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

صدايي كه از رگهاي ابريشم گذشت



تقريبا گوش تا گوش جمعيت نشسته بود. حتي صندليهاي تاشو راهروهها هم پر شده بودند. اولين‌بار بود كه به اين سالن قديمي پاريس مي‌رفتم. چشم دوختم به اطراف و براندازش كردم. خودش بود. بايد بانوي آواز ايران اينجا مي‌خواند. بسياري از بزرگان موسيقي غرب و از شرق تنها گويا ام‌كلثوم در اين سالن هنرنمايي كرده بودند. و دوميش مرضيه بود. رأس ساعت، پرده بلند زرشكي رنگ از دو سو به كنار رفت و زير نورهاي قرمز و زرد و آبي، اركستر بزرگ 52 نفره اپراي پاريس نشسته بودند. صداي دست زدن كه بلند شد، محمد شمس رهبر پرقدرت موسيقي هم وارد شد و با بلند شدن اعضاي اركستر، كف زدنها اوج بيشتري گرفت. با فرمان دو دست شمس، نواي دل‌انگيز پيش‌درآمد نواخته شد. مقدمه‌يي بود براي ورود بانوي آواز ايران. كوتاه بود. ناگهان بانوي آبي‌پوش هويدا شد. سالن يكپارچه خروشيد و به احترامش برخاست. گويي سالها چشم به‌راهش بودند. صداي دست زدنها قطع نمي‌شد. لبخند هميشه‌گيش شدت دست‌زدنها را بيشتر كرد. آهسته آهسته به ميكروفن رسيد. درد پا آن تيزي و تندي حركتش را مهار كرده بود. اما چهره خندان خاطره‌انگيزش را هرگز. پشت ميكروفن كه قرار گرفت بعد از اداي احترام به جمعيت، به اركستر و رهبر اركستر با نگاهي به محمد شمس گويي اعلام آمادگي كرد. همان پيش‌درآمد شروع شد. «ديدي كه رسوا شد دلم». از ساخته‌هاي روانشاد علي تجويدي كه از قضا همين يك ماه پيش چهره در خاك كشيد. بر روي شعري از رهي معيري. ولي اين‌بار تنظيم محمد شمس به جاي فريدون ناصري. در مايه دشتي است و هم‌سازگار طبيعت. به همين خاطر وقتي لب باز كرد، گويي صداي نم نم باران است كه در دشتي بيقرار گوشها را مي‌نوازد. مثل همان قديمها ترجيع بند «ديدي كه رسوا شد دلم/ غرق تمنا شد دلم» چنان با زيبايي فرو مي‌نشست كه گويي ترانه در جان ختم شد.
جالب اين‌كه در اركستر نه ساز ايراني بود و نه نوازنده. اما صداي ويولونها و صداي پيانو، ملوديهاي ماهور و همايون و دشتي را كه ترانه‌ها را شكل مي‌دادند، چنان به گوشها منتقل مي‌كرد كه جاي خالي تار و سه تار را پر كرده بود.
به «سنگ خارا» كه رسيد، نواهاي سوزناك ويولونها بلند شد و جمعيت سالن هم با آن. فقط سنگ خارا را «گواه دل شيدا»يش نگرفت، به همه آنها كه «همراز» و «هم ساز»ش بودند، مي‌گفت:
مو به مو دارم سخنها
نكته ها از انجمنها
با شما همرازم اكنون
با شما دمسازم اكنون
بازهم از زنده ياد علي تجويدي. و باز در مايه دشتي، بيات كرد. با شعري دلنشين و به يادماندني از معيني كرمانشاهي. تنظيم اوليه آن با شادروان روح‌الله خالقي بود. اما با تنظيم جديد محمد شمس، شور ديگري در اين ترانه موج مي‌زد.
سالهاست كه مردم به اين صدا دلباخته‌اند. همه ترانه‌ها قديمي است. همان ترانه‌هايي كه نه تنها از خاطره نسلي كه با آغاز مرضيه همراه بودند، نرفته بلكه به خاطرات آينده نيز منتقل مي‌شود. انگار كه روح و جان تازه‌يي به آنها دميده است. همين ويژگي است كه چنان شور و شادي -درست در مقابل مرگ و نكبت آخوندي- با ترانه خاطرانگيز «امشب شب مهتابه» در سالن مي‌پراكند كه جمعيت بي‌اختيار ترجيع‌بند را يك‌صدا تكرار مي‌كند. من كه به حساسيستهاي مرضيه تا اندازه‌يي آشنا بودم، خودداري كردم. اما ديدم با دست حضار را تشويق به همكاري مي‌كند، با جمعيت همراه شدم. زوج فرانسوي كه درست رديف جلوي من نشسته بودند هم، لب مي‌زدند. رويم نشد كه بپرسم فارسي بلدند يا اين شور و حال آنها را چنين به وجد آورده است. همه همينطوري بودند. فرقي نمي‌كرد. در همين رديف، دو يا سه خانواده همه صندليها را پر كرده بودند. دو نوجوان هم در ميانشان بود. اگر آنجا نمي‌ديدمشان، هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم آنها كه شايد چهار نسل از سن مرضيه جوانترند، اين چنين به صداي «ستاره‌يي در اين سن» دل ببازند. به اطرافم نگاه كردم. نسل قديم و جديد همه همينطوري بودند. تركيبهاي جمعيت تقريبا همين است. علاوه بر مليتهاي ايراني، فرانسوي، تعداد قابل توجهي عرب‌تبار هم بودند. اما حضور نسل جديد دختر و پسر بيش از تصور من چشمگير بود.
اين حس را مي‌شد در چهره و واكنش همه ديد كه مرضيه را طور ديگري مي‌بينند. بزرگترها، هم در شخصيتش و هم در صدايش، او را آغازگري مي‌شناسند كه با بقيه فرق مي‌كند. نه اهل كاباره بود و نه «بزم». در تلويزيون را هم به روي خود بست. ترنم صدايش فقط از راديو پخش مي‌شد. وقتي هم كه «تيغ [استبداد] فرود» آمد و گفت حتي «موسيقي كفر است»، در مقابل سوداگران شرف و انسانيت ايستاد و به آخوندها سر خم نكرد. سالها سكوت كرد و در دلش خواند. سكوتي كه پراز فرياد بود. حالا اما آوازش پر از فرياد است. بعد «راه تبعيد را در پيش»گرفت و «بر روي تانكي در يكي از قرارگاه هاي مجاهدين در عراق ايستاد و آواز خواند» و موسيقي را با «رزم» درآميخت.
از رگهاي ابريشم گذشت
صداي شكيب تو
سلطه بر موج دريا
پرمي زند و مي راند در افق
در دنبالة ماه
مشيت چشمه مي شود.
رنگ صدايش هم مانند پوشش آبي رنگش، آبي بود، لطافتش به مخمل و شفافيتش به آب. خودش«غرق تمنا» بود و دلش «امواج دريا». هم تمنايش را از «صاحبدل» مي‌كرد و هم «امواج دلش» را در دل آنها مي‌ريخت. گويي كهولت سن جايي در صدايش ندارد. حس 82 بهار و فرياد هفتاد ميليون همزمان از ناي مخمل‌گونش فوران مي‌كرد. هم روح وطن‌پرستي و آزادگي از نوع «عارف» را داشت، هم شور و حال «شيدا» را.
من يكي مجنون ديگر در پي ليلاي خويشم
عاشق اين شورحال عشق بي پرواي خويشم
تا به سويش ره سپارم
سر زمستي بر ندارم
هم از «برگ خزان» گفت هم از «گل سرخ». هم از «صنم قبله‌نما» گفت و هم از «بوي جوي موليان». مخاطبش اما همواره «يار صاحبدل» بود:
در پيش بي‌دردان چرا فرياد بي‌حاصل كنم
گر شكوه‌يي دارم ز دل با يار صاحبدل كنم
از گل شنيدم بوي او مستانه رفتم سوي او
تا چون غبار كوي او در كوي جان منزل كنم
«توماس مان» از بزرگترين نويسندگان قرن بيستم آلمان، وقتي از دست فاشيستهاي هيتلري ناگزير از ترك خاك وطن شد و در آمريكا سكني گزيد گفت: «هرجا من باشم، آلمان هم همانجاست. تبعيد سخت است، ولي زندگي در فضايي مسموم آلمان سخت‌تر بود. اما من چيزي را از دست ندادم. من فرهنگ آلمان را با خود به همه جا حمل مي‌كنم».
«المپيا» همان سالني است كه ماريا فاراندوري ستاره بي‌غروب ترانه‌هاي مقاومت يونان نيز زماني «صداي سركوب شدگان» وطنش را در آنجا طنين انداز كرد. و بعدها فرانسوآ ميتران رئيس‌جمهور فقيد فرانسه در موردش گفت «براي من ماريا يونان است. همانطور كه من الهه هرا را تصور مي كنم، قوي،پاك و هوشيار. من هيچ هنرمند ديگري را نمي شناسم كه اين گونه بر احساسات من تأثير آسماني گذاشته باشد».
نه، راه دور نرويم به وطن خودمان نگاه كنيم. عارف، همان كه صداي آزادي و آزاديخواهي مشروطه و مشروطه طلبان را از استانبول گرفته تا تفليس سر مي‌داد و در باره‌اش گفتند او «كه هزاران پردة ننگين و شرم‌آور از دوره استبداد به چشم خود ديده بود از همان ابتداي جنبش آزادي به‌سوي مشروطه‌خواهان روي آورد و استعداد نادر خود را وقف آزادي و انقلاب كرد». مرضيه نيز چنين كرد و چنين خواهدكرد. و چه با اقتدار بر موضع و جايگاه هنريش تأكيد كرد كه «من خواننده ملي هستم». و چند روز قبل از آن روزنامه فيگارو نوشت كه «مرضيه, ستاره تبعيد و آزادي» ايران است. و به‌درستي او را «تلفيق چندين چهره» توصيف كرد: «عشقي از نوع كاترين سواژ براي شعر و شاعران, طعم صداي بي انتها در زمينه ويولنها مانند نانا موسكوري, هيبت قوي مانند جون بائز, گرماي جذب كنندة شرقيِ ام‌كلثوم» و همه اينها در اراده و عزم او كه به قول فيگارو «در سياست پيشقدم شده بود [و] از مجاهدين خلق, سازمان اصلي مبارزه مسلحانه عليه رژيم ايران حمايت»كرد، را خلاصه نمود و نوشت كه صداي او «نداي آزادي» است.
همين «رنگ و بو» را دو خانم عرب‌تبار پا به‌سن كه كنارم نشسته بودند، بخوبي مي‌ديدند و استشمام مي‌كردند. ابتدا فكر كردم از هموطنان در غربتم باشند. سلامي كردم و نشستم. اما همين‌كه صدا اوج گرفت، حس غرور از فرهنگ غني و ضدآخوندي ايراني در وجود همه به غليان درآمده بود، به آهستگي از من پرسيد چه مي‌گويد؟ گفتم مگر شما ايراني نيستيد؟ گفتند نه، الجزايري هستيم. تا آنجا كه توانستم و مزاحمتي براي اطرافيانم ايجاد نكنم، مفهوم كلي ترانه را توضيح دادم. «بيداد زمان» گوشه بوسليك را به گوشش رساندم. هنوز از توضيح «برگهاي خزانِ»، «پژمرده ز بيداد زمان» فارغ نشده بودم كه طنين كوبنده طبلهاي اركستر، اورتور «بخوان به‌نام گل‌سرخ» سالن را به لرزه درآورد. ويولونها و ويولون‌سلها و كنتورباس، گويي «امواج دريا» و «بوي جوي موليان» را در دل «فرزانگان» و «عاشقان» برانگيخته است.
بخوان به نام گل سرخ
در صحاري شب
كه باغها همه بيدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان
تاكبوتران سپيد به آشيانه خونين دوباره برگردند
راست است كه مي‌گويند موسيقي زبان واحد همه دنيا است. حس كرده بود كه حال و هواي اين ترانه با بقيه متفاوت است. مشتاقانه مي‌خواست كه برايش بگويم مضمون ترانه چيست. وقتي گفتم در مورد شهيدان مقاومت است. گفت حدس مي‌زدم. گفتم از كجا متوجه شدي؟ گفت از فرياد و دردي كه در صدايش بود.
وقتي نوبت به يكي از جاودانه‌ترين ترانه‌هاي تاريخ موسيقي ايراني رسيد، گويي جمعيت از خود بي‌خود شده است. سالن يكپارچه شور بود. دست بردار نبودند. جاي شادروان خالقي را محمد شمس و جاي شادروان بنان را «جانان» پركرده بود. راستي «امير نصربن احمد ساماني» حق داشت وقتي از زبان رودكي شنيد كه:
ريگ آمون و درشتي‌راه او
زير پايم، پرنيان آيد همي
بي‌درنگ دل از معشوق تركش كند و بر سمندش بنشست و راه بخارا –موطنش – را در پيش گرفت. بانوي آواز ايران، با اين ترانه كه مملو از «رنگ و بوي» ميهني و وطن پرستي است، اين پيام را داد كه بايد براي آزادي خاك وطن از ستم و استبداد، اسبها را زين كرد و به ميدان شتافت.

بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ريگ آموي و درشتي راه او
زير پايم پرنيان آيد همي

آب جيحون از نشاط روي دوست
خنگ ما را تا ميان آيد همي

اي بخارا شاد باش و دير زي
مير زي تو شادمان آيد همي

مير ماه است و بخارا آسمان
ماه سوي آسمان آيد همي

مير سرو است و بخارا بوستان
سرو سوي بوستان آيد همي