۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

همسُرايان قصيده نكبت


خاتمي شياد در پايان دور اول نمايش رسواي انتخابات رياست جمهوري، نظام ضدبشري را «قصيدة فاخر» كه «مردمسالاري ديني شاه‌ ‌بيت آن است» توصيف نمود و گفت بياييد آنرا «در مرحلة دوم بسراييم». در پاسخ به اين فراخوان، شاه بيت اين قصيده را «عدهيی از اهالی فرهنگ و ادب، هنرمندان و روزنامهنگاران» دلسوز نظام سرودند تا از ميان دو سلاخ آمر و عامل، نام يكي را ترجيعبند همسرايي خود براي اين قصيدة نكبت كنند و در نقش جارچيان براي «شركت حداكثري» در نمايش انتخابات، فرجام خود را با بندتنبان ولايتفقيه گره بزنند.

البته با توجه به پيشه لرزان، بيمايگي و فروشندة اين جماعت، دولا شدن در برابر اين نظام فاسد و تبليغ براي اين يا آن كانديداي ولايت فقيه عجيب نيست، بلكه وسيلهقراردادن حيطة «فرهنگ و ادب» ايران به منظور مشروع جلوهدادن و تأييد دوام 27سال جنايت فاشيستي و به قول پدرخواندة مورد علاقهشان بهمنظور «استحكام نظام اسلامی و پاسخ مناسب بهتبليغات مسموم و دلسردكنندة دشمنان ايران و انقلاب اسلامي» است كه هر انسان شريفي را به واكنش واميدارد. آخر، اين جماعت كه در زمرة «فقر و فلاكتزدگان» نبودند تا رژيم بتواند با وارد كردن «4 ميليون شناسنامة قلابي» به نام آنها رأي به سود يكي از دو سلاخ در صندوقها سرازير كند. بلكه اينها سالها براي گريز از پاسخگويي و توجيه سكوت در برابر جنايات اين نظام، مدعي پرهيز از «آلوده شدن به سياست» بودند. اما اكنون همة پردههاي حجب و تعارف را بهكنار گذاشته و با رفتن بر سر منارة «فرهنگ و ادب» رسماً بلندگو و تبليغاتچي پدرخواندة رسواي قتل و غارت مردم شدند. اينان با لودگي تمام و با ترساندن مردم از «پردهكشي خيابانها» و «يكدست شدن حكومت» مبلغ اين بودند كه گويا تقدير چنين است كه مردم ناگزير از «انتخاب» بين مار غاشيه و عقرب جرار هستند. هدف از اين نوع جارزدن را اما، روزنامة حكومتي ايران خوب نوشته است: «اعلام موضع اعضاي كانون نويسندگان ايران مىتواند تحريم انتخابات را به مشاركت حداكثرى تبديل كند».

نخير! ننگ اين «انتخاب» را بر سين خود مزين كنيد -كه كرديد- و لوح گور خود سازيد تا نسل آينده در تشخيص سمتِ تف و لعن خود دچار ترديد نشود.

راستي كدام دوره را سياهتر از 27 سال اين حكومت ننگين مي توان سراغ گرفت كه مردم را از «فاجعة بسيار نزديك» آن ميترسانيد؟ عجبا! آن روزِ روزي كه از اين «فرهيختگان» مي پرسيدند چرا در قبال لب بريدن زنان ميهنمان لب فرو بستند؟ چرا با ديدن اسيدپاشي به صورتشان، رو بر ميگردانند؟ چرا در برابر چشم از حدقه درآوردن چشم فرو ميبندند؟ چرا در برابر كشتارهاي روزانة سالهاي 60 لال شده بودند؟ چرا در برابر فاجعة ملي قتلعام سال 67 و در حاليكه مادران و پدران داغدار با نالههاي جانسوز دنبال نام و نشان عزيزانشان خاك گودالهاي خاوران را به سينه ميكشيدند، كر و كور شدند و هيچ نشنيدند و نديدند؟ پاسخشان اين بود كه «ما نويسنده هستيم». اما ببينيد اكنون تا كجاي سر در لجنزار ارتجاع فرو رفتهاند كه با تابلو «نويسنده و روزنامهنگار و هنرمند» به اعلاميهچسبان يك آخوند پاچه ورماليده تبديل شدند.

با اين همه اين سؤال بيپاسخ را بايد مطرح كرد كه آيا آنقدر هم غيرت در اين جماعت يافت نمي‌‌شدكه لااقل به احترام خون به ناحق ريختة همقطاران صنفي خود مثل مختاري، پوينده و....از آلوده شدن بهچنين ننگي بپرهيزند؟ و عجبا كه هنوز حق خون آنان كه به امر پدرخواندة مورد علاقهشان در رختخواب قصابي شدند، پس گرفته نشده و وكيلشان به جرم دفاع از آنها بين زندان و تخت بيمارستان تاب ميخورد. به راستي آيا، هيچ جنبشي در رگشان نبود كه لااقل به آمري كه دستور داده بود برخي از جماعت خودشان را به ته دره روانه كند و از بد حادثه طرحش نگرفت، «نه» بگويند؟

بله، هميشه چنين بوده و اين رسم و فرجامِ خودفروختگان و تن‌‌زنندگان در لجن قدرت و ارتجاع است. روانِ شاملو هزار بار شاد كه چه خوب اين جماعت را ميشناخت. هم او كه در بارهشان كه دور و بر خاتمي جمع شده و در بارة مدينة فاضلة «جامعة مدني»‌اش مي‌بافتندگفته بود: «اين چيز عجيبي نيست. روشنفكران براي اولين بار نيست كه پشت حكومتها پنهان مي‌شوند و سر از آخور حكومت در مي‌آورند. چيزي كه عجيب است در اينجا هميشه مردم عادي از روشنفكران هنرمندش جلوتر بودهاند. جامعه سالهاست كه از اين دستگاه متنفر است. اين تحليلهاي كارشناسان و روشنفكران است كه سعي ميكنند به اين جانوران هويت ديگري بدهند». يا ببينيد فرق نظير شاملو با اين همسرايان نكبت را. آنجا كه اين قماش تلاش ميكردند آزادي را به لوث وجود خاتمي و دوم خرداديها آلوده كنند، اما او ميگفت: «به آزادي چقدر توهين ميشود كه به اين جانوران نسبت ميدهند...آزادي براي اين حكومت همانقدر كشنده است كه سمهاي خطرناك براي بدن انسان. سالهاي اختناق و وهن و تحقير بر ما گذشت. جسم و جان ما طي اين سالهاي سياه فرسود، اما اعتقاد ما به ارزشهاي والاي انسان نگذاشت كه از پا درآييم. پير شديم و در هم شكستيم اما زانو نزديم و سر تسليم فرود نياورديم. تاريكترين لحظات شوربختي و نوميدي را از سر گذرانديم اما به ابليس آري نگفتيم».

رسيدن به چنين مرتبهيي از دريوزگي و به «ابليس آري» گفتن نتيجة طبيعي سكوت در برابر آن همه جنايت و سپس سلوكي است كه با اين «جانوران» داشتند. از همان هنگام كه «بوي اين گوشت گنديده» آب از لب و لوچهشان سرازير ساخت و چنان مستشان كرد كه خود را بهبند تنبان خاتمي و ديگر هم مسلكان او قلاده كردند، در كنار سانسورچيان نشاندار حكومت ارتجاع نشستند و به تعريف و تمجيدهاي مشمئزكننده از آنها پرداختند و كلمات بي‌زبان را به سلاخخانة قصابان فرهنگي ارتجاع سپردند. همانند امروز كه يك شبه عاليجناب سرخپوش را «ناجي» نماياندند، پس از نجات از ته دره، ناگهان از «سياست فرهنگي آقاي مهاجراني مبني بر جذب هنرمندان» قند در دل شان آب شده بود و در برابر «تصميمهاي پخته و سنجيده» او شرف كلمه و فرهنگ را به چوب حراج سپردند. در حمايت از او نوشتند: «كاروان فرهنگ و هنر پس از انقلاب شكوهمند اسلامي مسير دشوار و سختي را پيموده است. در اين مسير، بزرگان فرهنگ و هنر ايران در مسئوليتهاي گوناگون تلاش كردهاند تا چهرة متعالي فرهنگ و هنر اسلامي را به جهانيان بنمايانند و دكتر سيد عطاءالله مهاجراني بدون ترديد يكي از برجسته ترين شخصيتهاي اين راه صعب و دشوار بوده است» (1)

از همان هنگام كه در «جشنوارة فجر» و در «مراسم بيست سال داستان نويسي انقلاب» در «چارچوب نظام» آخوندي از دستهاي آلوده به خونِ سانسورچيان اين نظام پليد «سيمرغ بلورين» و «ديپلم افتخار» دريافت كردند و رو به دوربين ها و رسانههاي خارجي مشاطهگري چهرة كريه جنايتكاران را بهعهده گرفتند.

از همان هنگام كه مهاجراني در مجلس ارتجاع از «دلبستگي»‌هاي اين قماش نسبت «به انقلاب و دفاع مقدس» سخنوري مي‌كرد و از جناح مقابل مي‌خواست كه از ناحية فعاليت آنها هيچ نگراني بهخود راه ندهند، زيرا كه به درستي تأكيد مي‌كرد كه آنها «چارچوب نظام را قبول دارند». او براي اينكه خيال جناح رقيب را از بي خطربودن اينها جمع كند، گفت آنها حتي «اساسنامة خود را با نام خداوند آغاز مي‌كنند» و نويسندگاني كه به آنها جايزه تعلق گرفت «در چارچوب نظام بودند» (2)

از همان هنگام كه يكي از جمع اين دولاشدگان در برابر كانديداهاي ملا يا مكلاي نظام ولايت‌فقيه كه روزهاي اعدامهاي دستجمعي سال60 به تعريف و تمجيدهاي تهوع‌آور از «حسن نظر و مساعدت» ميرحسين موسوي نخست وزير قاتل و جنايتكار رژيم، نسبت به درمان فرزند خود، پرداخت. و سالها بعد در تمجيد از خاتمي و مهاجراني مدعي بود كه «عارضة ديكتاتوري ذهنيت ادبي و هنري را در كشاكش تأثيرات نا‌‌ميمون خود به بازي گرفته» است. اما بر‌خلاف نظرية ايشان، به نظر مي رسد شخص ايشان و هم مسلكانشان هستند كه در خدمت به ديكتاتوري به بازي گرفته شدهاند. چرا كه در چنين وضعي است كه ميتوانند بگويند: «هنرمند هميشه طرفدار وضعيتي است كه در پروسة خلاقيت هنريش مانع ايجاد نكند».

از همانموقع كه يكي از همين «فرهيختگان»، تكه‌هاي سلاخيشدة كلمات را بهپاي مجري سانسور حكومت ولايتفقيه ميريخت و بيهيچ تعهدي نسبت بهارزش كلمات مي‌گفت:«مهاجراني ازمفاخر جامعة ماست». قطعاً اگر نظام پليد و فرهنگكش ولايت فقيه «قصيدة فاخر» باشد، مهاجراني از «مفاخر» آن و اين جماعت نيز سرايندة اين «قصيدة» نكبت هستند. وگرنه مدتها پيش يكيشان فراتر از وقاحت به مردم توصيه نميكرد كه «حكومت را از خود بدانند». و اگر غير از اين بود، به اين نقطه نميرسيدند كه در حمايت از سردار جنايت بنويسند: «ما امضاءكنندگان بيانية زير ....از آقای "اكبر هاشمی رفسنجانی" در مرحلة دوم انتخابات حمايت كرده و از تمامی فرهيختگان منتقدی كه به آينده و سرنوشت ايران اهميت می‌دهند ، می‌خواهيم تا در شرايط كنونی از بحثها و نقدهای تفرقهافكن خودداری كرده و ضمن رأی دادن به" هاشمی رفسنجاني" ديگران را نيز دعوت به رأی دادن به ايشان كنند»(3)

به پيام مباركباد يك «فرهيختة» ديگر هم توجه كنيد:

در حاليكه «جامعة مدني» خاتمي روي دستش مانده و دارد آن را با خود به گور سياسي‌اش مي‌برد، اين يكي تازه از فرط‌ پريشان‌خوابي، خواب‌‌نما شده و به خودش مبارك‌باد مي‌گويد كه آمدن احمدي‌نژاد همان «جوانة» جامعة مدني است: «نتيجة انتخابات هرچه باشد. جمعه بيست و هفت خرداد از جمعه دوم خرداد مباركتر است. نتيجة انتخابات هر چه باشد. انتخابات نهم انتخاباتتر از انتخابات هفتم است. جامعة مدنی دارد جوانه می‌زند. جوانه‌های جامعه مدنی را گرامی بداريم. پيروز شديم - پيش از انتخابات» (4)

آيا كسي كه اين سطور را بخواند حق دارد بخواهد كه در تودة خاكستري مغز ايشان جستجو شود تا مشابهتهاي سلولهاي مغزي ايشان را با «دكتر» احمدينژاد پيدا كنند؟

با اين همه به گمان من از بابتي جاي خوشحالي دارد. خوشحالي از اين بابت كه در انتهاي عمر ننگين‌ترين حكومت تاريخ معاصر ايران، دست بسياري نيز توسط خودشان به روشنترين وجه رو شد و كار آيندگان را براي ثبت در تاريخ تسهيل كرد، اما حرف دل من به اين جماعت همان است كه شاملو در شعر «آخر بازي» در وصف خميني، بنيانگذار اين نظام پليد گفت:

تو را چه سود

فخر به فلك بر فروختن

هنگامي كه

هر غبار راهِ لعنت شده نفرينت مي كند؟

.....

باش تا نفرين دوزخ از تو چه بسازد

كه مادران سياه پوش

داغداران زيباترين فرزندان آفتاب و باد

هنوز از سجاده ها

سر بر نگرفته اند

(1) نامه «هنرمندان و نويسندگان» در حمايت از مهاجراني در قبال استيضاح روزنامه امروز 9 ارديبهشت 78

(2) گفتگوي مهاجراني: روزنامه ايران 5 ارديبهشت 78

(3) از «بيانيه‌ی جمعی از هنرمندان و روزنامه‌نگاران در حمايت از رفسنجاني» خبرگزاري حكومتي ايلنا

(4) پيام مبارك باد خشايار ديهيمي پس از دور اول نمايش انتخابات


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر